هفتاد لایک
گوشیمو گذاشتم کنار ولی باز خوابم نمیومد
جیمین: خوبی؟
ا/ت: اوهوم فقط خوابم نمیاد
(بچه ها ا/ت اوتاکوعه)
جیمین: خبـ...میخوای یه مانگا بخونی چشمات گرم شه؟
ا/ت: راس میگی بزا بزم یه مانگا بیارم
ا/ت ویو
رفتم تو اتاق و قفسه ی مانگا هامو نگا کردم
امـ..... اتک ان تایتان رو میارم
دستمو بردم سمت قفسه و مانگای اتک رو برداشتم
و رفتم به سمت حال
جیمین: اتک ان تایتان؟
ا/ت: اره
و شروع کردم به خوندن
به وسطاش که رسیدم خوابم گرفت
انقدر غرق داستان شده بودم که حضور جیمین کنارمو احساس نکردم
دیدم سرش رو شونمه
و اونم داره میخونه
کتابو بستم
ا/ت: خب بریم بخوابیم؟
جیمین: بریم
و رفتیم و خوابیدیم
فردا صبح یعنی همون چند ساعت بعد
ساعت ۹
همه ی اعضا بیدار بودن
پی دی نیم زنک زد به گوشی نامجون
نامجون برداشت و داشتن حرف میزدن که گفت باشه خدافظ
نامجون: خب بچه ها تا نیم ساعت دیگه باید بریم برای تمرین
اعضا: باشه
بعد از اینکه سریع صبحانه خوردن همه رفتن و حاضر شدن
ادامه دارد.....
جیمین: خوبی؟
ا/ت: اوهوم فقط خوابم نمیاد
(بچه ها ا/ت اوتاکوعه)
جیمین: خبـ...میخوای یه مانگا بخونی چشمات گرم شه؟
ا/ت: راس میگی بزا بزم یه مانگا بیارم
ا/ت ویو
رفتم تو اتاق و قفسه ی مانگا هامو نگا کردم
امـ..... اتک ان تایتان رو میارم
دستمو بردم سمت قفسه و مانگای اتک رو برداشتم
و رفتم به سمت حال
جیمین: اتک ان تایتان؟
ا/ت: اره
و شروع کردم به خوندن
به وسطاش که رسیدم خوابم گرفت
انقدر غرق داستان شده بودم که حضور جیمین کنارمو احساس نکردم
دیدم سرش رو شونمه
و اونم داره میخونه
کتابو بستم
ا/ت: خب بریم بخوابیم؟
جیمین: بریم
و رفتیم و خوابیدیم
فردا صبح یعنی همون چند ساعت بعد
ساعت ۹
همه ی اعضا بیدار بودن
پی دی نیم زنک زد به گوشی نامجون
نامجون برداشت و داشتن حرف میزدن که گفت باشه خدافظ
نامجون: خب بچه ها تا نیم ساعت دیگه باید بریم برای تمرین
اعضا: باشه
بعد از اینکه سریع صبحانه خوردن همه رفتن و حاضر شدن
ادامه دارد.....
۲۴.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.