Part15
پسرک به دخترک که داشت از پله ها با دامن سفید با طرح های ابی و شونیزی که در تن داشت به پایین میومد محو شده بود کوک متوجه محو شدن نامجون به خواهرش شد و این بیشتر ترسوندش
کوک:هیونگ!
نامجون:توی عمرم زنی به ظرافتی سانا ندیده بودم تا الان فقط با کت شلوار و لباس رسمی دیده بودمش
با صدا زدن کوک از عالم هپروت بیرون اومدم و متوجه سوتی که پیش کوک دادم شدم سریع جدی شدم و اخمی مهمون پیشونیم کردم
میگفتی کوک!
کوک:هیونگ بعدا!(جدی و اخم)
سانا:پاشید بیاد نهار غذا ها رسید
بعد از غذا آشپز خونه رو جمع کردم و ۳ ماگ قهوه دم کردم سینی رو به دست گرفتم و به سمت تراس رفتم جایی که نام و کوک نشسته بودن حرف میزدن از وقتی کوک اومده بود خونه نام اخمی بین پیشونیش داشت کمی که نزدیک تراس شدم شنیدم نامجون گفت
اگه بفهمه پشنهادش رو در میکنم مطمئنم خطر ناک تر از اینا میشه درست دست پاش بستس ولی اون همیشه راهی برای فرار داره
سانا:کی؟؟؟...با حرف من برگشتن ستم کاملا متوجه نگاه هاشون بهم بودم که چیزی رو داشتن پنهون میکرد سینی رو روی میز گذاشتم و منم نشستم
توضیح بدید سریع(جدی و پوکر)
کوک:درباره لنا بود
سانا:اگه لنا بعد معلوم شدن آزمایش نخواد بچه رو سقط کنه چی؟
کوک:سوال خوبیه اون موقع باید از روی هزانت تصمیم بگیریم
اگه هزانت با لنا بود هیونگ باید بچشو تا ۱۰ سالگی یک هفته از ماه در کنارش باشه و اگه با هیونگ باید یک هفته در ماه برای لنا در کل سه هفته بچه باید پیس کسی باشه که هزانتشو داره یا آخر هفته ها
کوک:هیونگ چرا این موضوع رو با باند حل نمیکنی؟
نامجون:چون شاید پای بچه خودم وسط باشه!
کوک:هیونگ یعنی اگه بود توی بزرگ کردنش جدی؟
نامجون:من پای اشتباهم وایمیستم
&با صدای زنگ گوشی سانا نگاه دو مرد جلب شد
سانا: گوشی رو برداشتم با دیدن اسم پدر اخم کردم و زیر لب گفتم
باز چی میخوای
&مرد بزرگ تر با تردید به مرد کوچیک تر نگاه کرد
سانا:بله!
__...........
کوک:هیونگ!
نامجون:توی عمرم زنی به ظرافتی سانا ندیده بودم تا الان فقط با کت شلوار و لباس رسمی دیده بودمش
با صدا زدن کوک از عالم هپروت بیرون اومدم و متوجه سوتی که پیش کوک دادم شدم سریع جدی شدم و اخمی مهمون پیشونیم کردم
میگفتی کوک!
کوک:هیونگ بعدا!(جدی و اخم)
سانا:پاشید بیاد نهار غذا ها رسید
بعد از غذا آشپز خونه رو جمع کردم و ۳ ماگ قهوه دم کردم سینی رو به دست گرفتم و به سمت تراس رفتم جایی که نام و کوک نشسته بودن حرف میزدن از وقتی کوک اومده بود خونه نام اخمی بین پیشونیش داشت کمی که نزدیک تراس شدم شنیدم نامجون گفت
اگه بفهمه پشنهادش رو در میکنم مطمئنم خطر ناک تر از اینا میشه درست دست پاش بستس ولی اون همیشه راهی برای فرار داره
سانا:کی؟؟؟...با حرف من برگشتن ستم کاملا متوجه نگاه هاشون بهم بودم که چیزی رو داشتن پنهون میکرد سینی رو روی میز گذاشتم و منم نشستم
توضیح بدید سریع(جدی و پوکر)
کوک:درباره لنا بود
سانا:اگه لنا بعد معلوم شدن آزمایش نخواد بچه رو سقط کنه چی؟
کوک:سوال خوبیه اون موقع باید از روی هزانت تصمیم بگیریم
اگه هزانت با لنا بود هیونگ باید بچشو تا ۱۰ سالگی یک هفته از ماه در کنارش باشه و اگه با هیونگ باید یک هفته در ماه برای لنا در کل سه هفته بچه باید پیس کسی باشه که هزانتشو داره یا آخر هفته ها
کوک:هیونگ چرا این موضوع رو با باند حل نمیکنی؟
نامجون:چون شاید پای بچه خودم وسط باشه!
کوک:هیونگ یعنی اگه بود توی بزرگ کردنش جدی؟
نامجون:من پای اشتباهم وایمیستم
&با صدای زنگ گوشی سانا نگاه دو مرد جلب شد
سانا: گوشی رو برداشتم با دیدن اسم پدر اخم کردم و زیر لب گفتم
باز چی میخوای
&مرد بزرگ تر با تردید به مرد کوچیک تر نگاه کرد
سانا:بله!
__...........
۶.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.