پارت ۳ رفتم خونه خاله راضیه زنگ در و زدم امیر حسین ک ۱۲ س
پارت ۳ رفتم خونه خاله راضیه زنگ در و زدم امیر حسین ک ۱۲ سالش بود با ذوق در و باز کرد بغلش گرفتم و بوسش کردم رفتم داخل ای دل غافل خاله بدریه ک اینجاست نیش همه اشون باز شد منم با لبخند مصنوعی بغلشون کردم ک رفتم نشستم روی مبل از خاله خواستم شبکه رو عوض کنه بازی شروع شد دقیقه ۱۰ بود ک میلاد رو فرستادن توی زمین با شماره ۴۷ بازیکن سابق پرسپولیسم بود اونجا شماره اش ۲۱ بود خاله بدریه صداش در اومد _این داداشته سکوت کردم توی فکر فروع رفتم و بغض کردم _هی با توام میگم این داداشته +بعله _شباهت داره باهاتا +بزار تماشا کنیم نزاشتم زهرشو بریزه نمیدونم چرا باهام بد بود نیمه اول بازی تموم شد گوشیم زنگ خورد میلاد بود پاشدم اجازه گرفتم و رفتم توی حیاط +الو سلام صدا نیومد +الو الو _هوم هوم سلام خوبی آبجی +سلام نمیدونم از حال خودم خبر ندارم فقط خواهشا امشب ببینمتون _چشم بازی تموم شه چشم میام دمبالت معلومه اذیت شدی و ریختی توی خودت از بغضت معلومع +منتظرم خداحافظ اشکامو پاک کردم رفتم داخل خاله راضیه گفت _کی بود +آقا میلاد بود _خاله جان عزیزم بگو داداش راحت باش عه بغض نکن بیا بغلم رفتم توی آغوشش آخه راضیه دختر همسن من از دست داده بود منو مث دخترش میدید ب طرز وحشت ناکی از دست داده بود رفتیم داخل و نشستیم بازی شروع شد خاله بدریه گفت _ی برادر دیگه ام داری اسمش چیه از میلاد کوچیک تره +خاله بعله دارم بچه اوله اسمشم آقا مهرداده میزارین نگاه کنیم بازی تموم شد ۰ _ ۰
۱۵.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.