دو پارتی از جیمین شی:))
بلاخره بعد از مدت ها تو و جیمین مرخصی گرفته بودید تا ی روز رو با پسر کوچولو تون «جیهو» بگذرونید..
تصمیم گرفته بودین برید پیک نیک.. جیهو هم خیلی ذوق داشت، چون اکثرا با پرستاری که براش گرفته بودین وقت میگذروند و خیلی کم بیرون میرفت..
تقریبا همه وسایل رو جمع کرده بودین و آماده رفتن بودید که صدای بلندی از بیرون اومد.. صدای رعد و برق .. و بعد هم صدای قطرات بارون که با زمین برخورد می کردن..
جیمین: اوه.. بارون؟.. هواشناسی چیزی راجبش نگفته بود!.. حالا چیکار کنیم ا.ت؟؟..
ی نگاه به جیهو که کم کم داشت گریش می گرفت کردی، دلت نمیومد ناراحتش کنی.. از طرفی هم بارون شدید بود و نمی شد بیرون رفت..
همینطور داشتی با خودت کلنجار میرفتی که یهو ی ایده ای ب ذهنت رسید..!
خیمه ای که برای پیک نیک خریده بودید رو برداشتی و بازش کردی، جیمین که متوجه شده بود چه کاری میخوای بکنی اومد سمتت و کمکت کرد..
جیهو متعجب به تو و جیمین خیره شده بود.. کم کم خودش هم بهتون ملحق شد و باهم وسایل رو چیدید..
ی پیک نیک توی خونه؟.. اونم در کنار کسایی که عاشقشونی.. توی چادر با جیهو نشستید، آروم مربای توت فرنگی که مربای مورد علاقه هر سه نفرتون بود رو روی نون تست ریختی و به جیهو دادی...
جیمین وارد چادر شد و با دیدن شما ب سمتتون اومد..
جیمین: هی هی.. منو فراموش کردین هااا؟
و شروع کرد به قلقلک دادنت، جیهو با لحن بچگانش شروع به صحبت کرد: بابایی.. مامانمو اذیت نکن!
صدای خنده هاتون خونه رو پر کرده بود..
تصمیم گرفته بودین برید پیک نیک.. جیهو هم خیلی ذوق داشت، چون اکثرا با پرستاری که براش گرفته بودین وقت میگذروند و خیلی کم بیرون میرفت..
تقریبا همه وسایل رو جمع کرده بودین و آماده رفتن بودید که صدای بلندی از بیرون اومد.. صدای رعد و برق .. و بعد هم صدای قطرات بارون که با زمین برخورد می کردن..
جیمین: اوه.. بارون؟.. هواشناسی چیزی راجبش نگفته بود!.. حالا چیکار کنیم ا.ت؟؟..
ی نگاه به جیهو که کم کم داشت گریش می گرفت کردی، دلت نمیومد ناراحتش کنی.. از طرفی هم بارون شدید بود و نمی شد بیرون رفت..
همینطور داشتی با خودت کلنجار میرفتی که یهو ی ایده ای ب ذهنت رسید..!
خیمه ای که برای پیک نیک خریده بودید رو برداشتی و بازش کردی، جیمین که متوجه شده بود چه کاری میخوای بکنی اومد سمتت و کمکت کرد..
جیهو متعجب به تو و جیمین خیره شده بود.. کم کم خودش هم بهتون ملحق شد و باهم وسایل رو چیدید..
ی پیک نیک توی خونه؟.. اونم در کنار کسایی که عاشقشونی.. توی چادر با جیهو نشستید، آروم مربای توت فرنگی که مربای مورد علاقه هر سه نفرتون بود رو روی نون تست ریختی و به جیهو دادی...
جیمین وارد چادر شد و با دیدن شما ب سمتتون اومد..
جیمین: هی هی.. منو فراموش کردین هااا؟
و شروع کرد به قلقلک دادنت، جیهو با لحن بچگانش شروع به صحبت کرد: بابایی.. مامانمو اذیت نکن!
صدای خنده هاتون خونه رو پر کرده بود..
۲.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.