سرنوشت نفرین شده...
پارت 21
رفتم سمت آشپزخونه و لارا رو دیدم که نشسته روی کابینت و داره بادوم میخوره
من به سخای متقاعدش کرده بودم که تو این خونه بمونه چون بعد اون اتفاقا واقعا میخواست بره.
الان حدود یه ماهه که بزور حالش تقریبا خوب شده و زیاد گریه نمیکنه.
رفتم سمتشو با یه حرکت پریدم و نشستم روی کابینت
-سلام لوئیس
Lسلاااممم کره خر آفریقایییی
خنده ای زد که نمیدونستم واگعی یا کیکه بعد برام بادوم تعارف کرد
Lنمیخوام. راستی یچیزی امشب خونه نیستم مشکلی نداری که
-نه بابا
Lباش پس
یه مشت بادوم کش رفتم و فرار کردم
با خنده گفت
-خب چرا همون اول گفتی نه...
پرس زمانی به یه ساعت بعد
ویو لارا
لوئیس رفته بود و تنها بودم. تنم میخارید و یه حسی بهم میگفت کاری که تو ذهنمه رو انجام بدم. پس یه سینی برداشتم روش یه دسرو گذاشتم و رفتم سمت اتاق کوک.
بدون اینکه درو بزنم وارد شدم
متوجه من شدو و برگشت سمتم
مثل همیشه داشت کتاب میخوند
خیلی وقت بود ندیده بودمش.
من خیلی گاوم چون هنوزم دوسش دارم
رفتم جلو و نشستم رو صندلی رو بروش
سینی دسرو گذاشتم رو میز
-بقیه میگن حرف نمیزنی و...گفتار درمانی هم جواب نمیده
یه قاشق از دسرو خوردم
-من عاشق طالبی ام و اینم دسر طالبی چی از این بهتر
همچنان زل زده بود بهم
-ببین، کارت اصلااا اصلاااا بخشیدنی نبود کوک اصلااا ولی خب من بخشیدم. چون بهم یاد دادی که باید تو لحظه لحظه زندگی خوشحال باشم. منم تو این سه ماه سعیمو کردم سخت بود اما تلاش کردم که ببخشمت. بابامم بخشیدم. همرو بخشیدم. بخاطر خودم بخاطر ارامش خودم. و الان واقعا حالم خوبه
یه قاشق دیگه از دسرو خوردم
-تو نمیخوری؟
+ نه ممنون من طالبی دوس ندارم
اپیلاسیون شدم...
-تو...تو الان حرف زدی؟
بوک مارکو گذاشت لای کتاب و کتابو بست و گذاشت رو میز اومد جلو و گفت
+ منم میدونم ضربه بدی زدم بهت و خیلی متاسفم بابتش. با اینکه لایق بخشش نبودم اما تو منو بخشیدی ولی بازم... بازم احساس گناه دارم. ببخشید ولی نمیتونم از اون کار وحشتناکی که کردم بگذرم. من واقعا متاسفم
سرشو انداخت پایین
ببخشید
اینو گفت و پاشد رفت بالکن
یه قاشق دیگه از دسر خوردم و با صدای بلند گفتم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید❤️
رفتم سمت آشپزخونه و لارا رو دیدم که نشسته روی کابینت و داره بادوم میخوره
من به سخای متقاعدش کرده بودم که تو این خونه بمونه چون بعد اون اتفاقا واقعا میخواست بره.
الان حدود یه ماهه که بزور حالش تقریبا خوب شده و زیاد گریه نمیکنه.
رفتم سمتشو با یه حرکت پریدم و نشستم روی کابینت
-سلام لوئیس
Lسلاااممم کره خر آفریقایییی
خنده ای زد که نمیدونستم واگعی یا کیکه بعد برام بادوم تعارف کرد
Lنمیخوام. راستی یچیزی امشب خونه نیستم مشکلی نداری که
-نه بابا
Lباش پس
یه مشت بادوم کش رفتم و فرار کردم
با خنده گفت
-خب چرا همون اول گفتی نه...
پرس زمانی به یه ساعت بعد
ویو لارا
لوئیس رفته بود و تنها بودم. تنم میخارید و یه حسی بهم میگفت کاری که تو ذهنمه رو انجام بدم. پس یه سینی برداشتم روش یه دسرو گذاشتم و رفتم سمت اتاق کوک.
بدون اینکه درو بزنم وارد شدم
متوجه من شدو و برگشت سمتم
مثل همیشه داشت کتاب میخوند
خیلی وقت بود ندیده بودمش.
من خیلی گاوم چون هنوزم دوسش دارم
رفتم جلو و نشستم رو صندلی رو بروش
سینی دسرو گذاشتم رو میز
-بقیه میگن حرف نمیزنی و...گفتار درمانی هم جواب نمیده
یه قاشق از دسرو خوردم
-من عاشق طالبی ام و اینم دسر طالبی چی از این بهتر
همچنان زل زده بود بهم
-ببین، کارت اصلااا اصلاااا بخشیدنی نبود کوک اصلااا ولی خب من بخشیدم. چون بهم یاد دادی که باید تو لحظه لحظه زندگی خوشحال باشم. منم تو این سه ماه سعیمو کردم سخت بود اما تلاش کردم که ببخشمت. بابامم بخشیدم. همرو بخشیدم. بخاطر خودم بخاطر ارامش خودم. و الان واقعا حالم خوبه
یه قاشق دیگه از دسرو خوردم
-تو نمیخوری؟
+ نه ممنون من طالبی دوس ندارم
اپیلاسیون شدم...
-تو...تو الان حرف زدی؟
بوک مارکو گذاشت لای کتاب و کتابو بست و گذاشت رو میز اومد جلو و گفت
+ منم میدونم ضربه بدی زدم بهت و خیلی متاسفم بابتش. با اینکه لایق بخشش نبودم اما تو منو بخشیدی ولی بازم... بازم احساس گناه دارم. ببخشید ولی نمیتونم از اون کار وحشتناکی که کردم بگذرم. من واقعا متاسفم
سرشو انداخت پایین
ببخشید
اینو گفت و پاشد رفت بالکن
یه قاشق دیگه از دسر خوردم و با صدای بلند گفتم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید❤️
۸.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.