پارت ۴۰ (برادر خونده)
پس نرم بهتره خوب بزار همین جا تو فروشگاه غذامو بخورم دوباره برگشتم تو فروشگاه و روی یکی از صندلی هاش نشستم سر پوش نودلمو برداشتم با چاپ استیک افتادم به جونش 😂😂 خیلی خوشمزه بود با صدای یکی که نزدیکم نشسته بود سرمو بالا اوردم با تعجب بهش زل زدم یه پسر بود پسره:اروم تر بخور خفه میشی سرش پایین بود تو دستش موبایل بود انگار داشت گیم میزد خوب که بهش زل زدم فهمیدم کیه از تعجب داشتم خفه میشدم دستامو رو دهنم گذاشتمو گفتم _تو اینجا چیکار میکنی جونگ کوک:چیکار داری مگه فروشگاه توئه کلافه گفتم:اوکی ولی چرا کنار من نشستی جونگ کوک چشماشو از صفحه موبایلش برداشت وتوچشام زل زد وگفت
جونگ کوک:مگه اینجا فقد تو باید بشینی جوری نگاه میکرد که انگار میخواد ادمو بخوره ولی دلم بد لرزید اون نگاهش با اینکه تند بود ولی چرا قلب من لرزید سرمو به یه طرف دیگه برگردوندم سعی کردم بی تفاوت باشم و اهمیتی ندم جونگ کوک با پوزخند گفت :چرا اینطوری میکنی _چیجوری جونگ کوک:یه دفعه ای روتو برگردوندی _عاا نکنه بایدازتو اجازه بگیرم جونگ کوک با اخم نگام کردو گفت:منظورم این نبود _پس منظورت چیه جونگ کوک:ولش کن مهم نیست دیگه نمیشه بگم _نه بگو بگو بگووو جونگ کوک :ولش کن بابا _بگووووو مگه چیشده منظورت چی بود جونگ کوک:هه فکر کردی میگم _اوکی نگو اصن به من چه جونگ کوک:ولی خیلی مهم بود حیف که دیگه نمیشه گفت _هی کوکی خودت گفتی مهم نیست جونگ کوک با خنده ادامه داد:اوکی حرفمو پس میگیرم خیلی ام مهم بود اداشو در اوردمو وبا اخم گفتم:دروغ گو اصن نگو نمی خوام بشنوم
جونگ کوک:معلومه که نمی گم چیزی نگفتمو خودمو مشغول خوردن نودل کردم جونگ کوک:سورا تو کمپانی بیگ هیت چیکار میکنی _چیکار داری نمی گم جونگ کوک:آیشش یه بار با زبون خوش نشد باهام حرف بزنی پوزخند زدمو گفتم _نه که خودت میتونی جونگ کوک:حالا بگو _اوکی چون خیلی اصرار میکنی میگم من دستیار عکاسم جونگ کوک بلند زد زیر خنده و گفت:واقعن ؟؟ جدی تو چشماش زل زدمو گفتم:کجاش خنده داره جدی تو چشماش زل زدمو گفتم:کجاش خنده داره جونگ کوک:نه اخه فکر کردم کارآموزی _اشتباه فکر کردی بچه من دستیار عکاسم کارآموز نیستم جونگ کوک با تعجب گفت:بچه ؟؟ _اره بچه ایی جونگ کوک:یاااا من از تو بزرگترم خیلی تو الان باید بهم احترام بزاری به جای اینکه بهم بگی بچه بلند زدم زیر خنده و گفتم:احترام توروخدا از این جوکا نگووو مردم از خنده جونگ کوک :خوب حالا اروم تر بخند همه دارن نگات میکنن به دور ورم نگاه کردم راست میگفت مردم با تعجب زل زده بودن به من منم بهشون لبخند زدمو روبه جونگ کوک گفتم:خیلی خنده دار بود
جونگ کوک: من که فکر نمی کنم جونگ کوک از جاش بلند شدو به سمت در خروجی فروشگاه رفت با تعجب به رفتنش نگاه کردم لنتی چه جذابم راه میره زیر لب با خودم گفتم خفن از حرفی که زده بودم خندم گرفت ولی واقعن خیلی خفن شده بعد از چند دقیقه منم از صندلی بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم از زبان جونگ کوک: خوب الان دیگه فهمیدم سورا کارش چیه قبل از این فکر میکردم کار اموزه چون واقعن ایدل شدن کار سختیه ولی اگه سورا رویاش این بود من دخالتی نمی کردم چون رویای اونه نه من وارد اتاق تمرین شدم جیهوپ و جیمین و تهیونگ داشتن تمرین میکردن با لبخند نردیکشون شدم جیمین:خسته نباشی چقدر دیر اومدی _همین دورو ورا بودم وگرنه دیر نکردم بقیه کجان تهیونگ:نامجون رفته یکم استراحت کنه جینو شوگارو نمی دونم
جونگ کوک:مگه اینجا فقد تو باید بشینی جوری نگاه میکرد که انگار میخواد ادمو بخوره ولی دلم بد لرزید اون نگاهش با اینکه تند بود ولی چرا قلب من لرزید سرمو به یه طرف دیگه برگردوندم سعی کردم بی تفاوت باشم و اهمیتی ندم جونگ کوک با پوزخند گفت :چرا اینطوری میکنی _چیجوری جونگ کوک:یه دفعه ای روتو برگردوندی _عاا نکنه بایدازتو اجازه بگیرم جونگ کوک با اخم نگام کردو گفت:منظورم این نبود _پس منظورت چیه جونگ کوک:ولش کن مهم نیست دیگه نمیشه بگم _نه بگو بگو بگووو جونگ کوک :ولش کن بابا _بگووووو مگه چیشده منظورت چی بود جونگ کوک:هه فکر کردی میگم _اوکی نگو اصن به من چه جونگ کوک:ولی خیلی مهم بود حیف که دیگه نمیشه گفت _هی کوکی خودت گفتی مهم نیست جونگ کوک با خنده ادامه داد:اوکی حرفمو پس میگیرم خیلی ام مهم بود اداشو در اوردمو وبا اخم گفتم:دروغ گو اصن نگو نمی خوام بشنوم
جونگ کوک:معلومه که نمی گم چیزی نگفتمو خودمو مشغول خوردن نودل کردم جونگ کوک:سورا تو کمپانی بیگ هیت چیکار میکنی _چیکار داری نمی گم جونگ کوک:آیشش یه بار با زبون خوش نشد باهام حرف بزنی پوزخند زدمو گفتم _نه که خودت میتونی جونگ کوک:حالا بگو _اوکی چون خیلی اصرار میکنی میگم من دستیار عکاسم جونگ کوک بلند زد زیر خنده و گفت:واقعن ؟؟ جدی تو چشماش زل زدمو گفتم:کجاش خنده داره جدی تو چشماش زل زدمو گفتم:کجاش خنده داره جونگ کوک:نه اخه فکر کردم کارآموزی _اشتباه فکر کردی بچه من دستیار عکاسم کارآموز نیستم جونگ کوک با تعجب گفت:بچه ؟؟ _اره بچه ایی جونگ کوک:یاااا من از تو بزرگترم خیلی تو الان باید بهم احترام بزاری به جای اینکه بهم بگی بچه بلند زدم زیر خنده و گفتم:احترام توروخدا از این جوکا نگووو مردم از خنده جونگ کوک :خوب حالا اروم تر بخند همه دارن نگات میکنن به دور ورم نگاه کردم راست میگفت مردم با تعجب زل زده بودن به من منم بهشون لبخند زدمو روبه جونگ کوک گفتم:خیلی خنده دار بود
جونگ کوک: من که فکر نمی کنم جونگ کوک از جاش بلند شدو به سمت در خروجی فروشگاه رفت با تعجب به رفتنش نگاه کردم لنتی چه جذابم راه میره زیر لب با خودم گفتم خفن از حرفی که زده بودم خندم گرفت ولی واقعن خیلی خفن شده بعد از چند دقیقه منم از صندلی بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم از زبان جونگ کوک: خوب الان دیگه فهمیدم سورا کارش چیه قبل از این فکر میکردم کار اموزه چون واقعن ایدل شدن کار سختیه ولی اگه سورا رویاش این بود من دخالتی نمی کردم چون رویای اونه نه من وارد اتاق تمرین شدم جیهوپ و جیمین و تهیونگ داشتن تمرین میکردن با لبخند نردیکشون شدم جیمین:خسته نباشی چقدر دیر اومدی _همین دورو ورا بودم وگرنه دیر نکردم بقیه کجان تهیونگ:نامجون رفته یکم استراحت کنه جینو شوگارو نمی دونم
۱۱۰.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.