پارت اول
۱
-------
شب شده، و مزرعه های نزدیک روستا مثل برف سفید شدن. روستا ساکته، ولی هیچکس نخوابیده. چشم ها به جاده ها و مزرعه های نزدیک روستا خیره شدند، چون اینجا چکوسلواکیاست و سال، ساله ۱۹۵۷. روبروی مزرعه ها، یک کیلومتر اون ور تر
، مرز اتریش واقع شده، ولی مردم چکوسلواکی نمیتوانند به اتریش بروند. نگهبانان مرز هر روز و هر شب نگهبانی میدهند و اسلحه های خود را حمل میکنند. داخل یکی از این خونه های روستا، یک مرد و یک زن با هم صحبت میکنند. آن زن پسر شش ماهه ی خود را در آغوش گرفته است.
زن خوشحال و هیجان زده است ولی نگران.
+زن: دوباره بگو، اون تونست به اتریش بره؟ اون موفق شد؟
-مرد: اره تونست. هیچکس اونو ندید و کسی هم بهش آسیبی نزد. ولی دیشب خیلی آسون بود چون آسمان تاریک بود. امشب خیلی سخته. به ماه نگاه کن.
+ولی شب کریسمسه و نگهبانا در خانه ی نگهبانی مشروب و نوشیدنی مینوشن درسته؟
-درسته ولی بعضی از آنها میان و در جاده ها میکردم. پس خیلی باید مواظب باشی و باید سریع باشی. خیلی سریع.
مرد به ساعت خود نگاهی میکند.-وقتشه حرکت کنی.
زن کتی سفید رنگ و کلاهی به همان رنگ تن خود و کودک خود کرد و کودک را در پشت خود حمل کرد.
-خوبه، سفید بهترین رنگه وقتی همه جا برفه. هیچکس نمیتونه تو رو ببینه. حالا، آماده ای؟ بزن بریم.
اونا از خونه خارج شدن و به سرعت از روستا بیرون آمدند و بعد از مدتی میایستند.
مرد خیلی آروم زمزمه میکند.-خیلی خب. اون درختا رو میبینی؟ برو به سمت راست و ۵۰ متر ادامه بده. وقتی به جاده رسیدی، خیلی سریع از اونجا رد دد و به سمت درختا بدو. وقتی یه رودخونه رسیدی ۵۰۰ متر به چپ برو. وقتی درختا تموم شدن میتونی به راحت از از رودخونه عبور کنی. بعد از عبور از دو مزرعه در اتریش هستی. دوستانمون در مزرعه دوم منتظرتون هستن. حالا برو و
مواظب خودت باش و موفق باشی.
زن شروع به دویدن کرد. بسر بچه از خواب بیدار میشود و شروع به گریه میکند.زن نگرانمیشود و آرام تر حرکت میکند ولی گریه پسر بچه همچون رعد و برقی در طوفان طنین انداز است. در جلوی درختان زن به راست میرود و به جاده میرسد. آن زن ماشین سیاه رنگ نظامیان را نمیبیند ولی این مورد برای مردان درون ماشین صدق نمیکند. ناگهان صدایی طنین انداز میشود و باز سکوت میشود ولی اگر صدای گریه پسرک در کنار بدن خونین مادرش را نادیده گیریم.
__________
خب دوستان نظرتون چیه
لایک و فالو فراموش نشه و اگه خوشتون اومد بگید تا ادامه بدم
جانه ♥️✨
-------
شب شده، و مزرعه های نزدیک روستا مثل برف سفید شدن. روستا ساکته، ولی هیچکس نخوابیده. چشم ها به جاده ها و مزرعه های نزدیک روستا خیره شدند، چون اینجا چکوسلواکیاست و سال، ساله ۱۹۵۷. روبروی مزرعه ها، یک کیلومتر اون ور تر
، مرز اتریش واقع شده، ولی مردم چکوسلواکی نمیتوانند به اتریش بروند. نگهبانان مرز هر روز و هر شب نگهبانی میدهند و اسلحه های خود را حمل میکنند. داخل یکی از این خونه های روستا، یک مرد و یک زن با هم صحبت میکنند. آن زن پسر شش ماهه ی خود را در آغوش گرفته است.
زن خوشحال و هیجان زده است ولی نگران.
+زن: دوباره بگو، اون تونست به اتریش بره؟ اون موفق شد؟
-مرد: اره تونست. هیچکس اونو ندید و کسی هم بهش آسیبی نزد. ولی دیشب خیلی آسون بود چون آسمان تاریک بود. امشب خیلی سخته. به ماه نگاه کن.
+ولی شب کریسمسه و نگهبانا در خانه ی نگهبانی مشروب و نوشیدنی مینوشن درسته؟
-درسته ولی بعضی از آنها میان و در جاده ها میکردم. پس خیلی باید مواظب باشی و باید سریع باشی. خیلی سریع.
مرد به ساعت خود نگاهی میکند.-وقتشه حرکت کنی.
زن کتی سفید رنگ و کلاهی به همان رنگ تن خود و کودک خود کرد و کودک را در پشت خود حمل کرد.
-خوبه، سفید بهترین رنگه وقتی همه جا برفه. هیچکس نمیتونه تو رو ببینه. حالا، آماده ای؟ بزن بریم.
اونا از خونه خارج شدن و به سرعت از روستا بیرون آمدند و بعد از مدتی میایستند.
مرد خیلی آروم زمزمه میکند.-خیلی خب. اون درختا رو میبینی؟ برو به سمت راست و ۵۰ متر ادامه بده. وقتی به جاده رسیدی، خیلی سریع از اونجا رد دد و به سمت درختا بدو. وقتی یه رودخونه رسیدی ۵۰۰ متر به چپ برو. وقتی درختا تموم شدن میتونی به راحت از از رودخونه عبور کنی. بعد از عبور از دو مزرعه در اتریش هستی. دوستانمون در مزرعه دوم منتظرتون هستن. حالا برو و
مواظب خودت باش و موفق باشی.
زن شروع به دویدن کرد. بسر بچه از خواب بیدار میشود و شروع به گریه میکند.زن نگرانمیشود و آرام تر حرکت میکند ولی گریه پسر بچه همچون رعد و برقی در طوفان طنین انداز است. در جلوی درختان زن به راست میرود و به جاده میرسد. آن زن ماشین سیاه رنگ نظامیان را نمیبیند ولی این مورد برای مردان درون ماشین صدق نمیکند. ناگهان صدایی طنین انداز میشود و باز سکوت میشود ولی اگر صدای گریه پسرک در کنار بدن خونین مادرش را نادیده گیریم.
__________
خب دوستان نظرتون چیه
لایک و فالو فراموش نشه و اگه خوشتون اومد بگید تا ادامه بدم
جانه ♥️✨
۳.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.