الماس سیاه
ویو ات
پسره خر «خودتی زنیکه» فکر کرده کیه داره بهم زل میزنه دیدم ی پسره داره میاد سمتمون
پسره: اوههه بیبی بهمون افتخار ی شب رویایی رومیدی
وقتی اینو گفت خون به مغزم نرسید بچه ها میدونسن چه اتفاقی میفته باهمین در رفتن
ات: گمشو تا دهنتو صاف نکردم مردک پوفیوز «خیلی عصبی وسردوجدی»
پسره: حالا چرا بیبیم اینقدر عصبیه بابا راه بیا
ات: بهت اخطار میدم نری جسدتو دوستات باید جمع کنن پس هری
پسره: عع بیبی حالا این ی بار که اشکال نداره
دیگه به سیم اخر زدم جامو برداشتم زدم تو صورتش که دیدم
پسره: دختره ی هرزه ی روانی چکار کردی
وقتی گفت هرزه میدونستم رنگ صورتم قرمز شده رفتم پیش پسره چنان مشت زدم تو گوشش که افتاد اینقدر زدمش که خون بالا اورد و صورتش پره خون بود
پسره: گوه خوردم ولم کن«بی حال»
ات: کاریت میکنم دیگه اسم دختر رو تو دهن کثیفت نیاری
ات: لارا تفنگ منو بیار«عربده عصبی»
لارا: مییی خایی چکار کنی
ات: گفتم بیارر«عصبیییییی»
لارا: بیاا
وقتی لارا تفنگ منو اورد نشونه گرفتم به اون چیزش و ی تیر خالی کردم که پسره عربده کشیدو التماس میکرد
ویو کوک
داشتم دختررو نگاه میکردم که ی پسره اومد پیشش گفتم هرزه اس چون ما کنارشون بودیم قشنگ صداشونو میشنیدیم دیدیم دختره عصبی شد پسررو اینقدر زد که فکر کنم مرد بعد وقتی ب یکی از دوستاش گفت که تفنگشو بیاره تعجبببب کردم البته بیشتر این دختر واقعا فوق العادس تصمیم گرفتم بدزدمش
«فلش بک به بیرون بار»
ویو ات
داشتیم حرف میزدیم من رفتم طرف موتورم که سوار شم که سیاهی مطلق.......
پسره خر «خودتی زنیکه» فکر کرده کیه داره بهم زل میزنه دیدم ی پسره داره میاد سمتمون
پسره: اوههه بیبی بهمون افتخار ی شب رویایی رومیدی
وقتی اینو گفت خون به مغزم نرسید بچه ها میدونسن چه اتفاقی میفته باهمین در رفتن
ات: گمشو تا دهنتو صاف نکردم مردک پوفیوز «خیلی عصبی وسردوجدی»
پسره: حالا چرا بیبیم اینقدر عصبیه بابا راه بیا
ات: بهت اخطار میدم نری جسدتو دوستات باید جمع کنن پس هری
پسره: عع بیبی حالا این ی بار که اشکال نداره
دیگه به سیم اخر زدم جامو برداشتم زدم تو صورتش که دیدم
پسره: دختره ی هرزه ی روانی چکار کردی
وقتی گفت هرزه میدونستم رنگ صورتم قرمز شده رفتم پیش پسره چنان مشت زدم تو گوشش که افتاد اینقدر زدمش که خون بالا اورد و صورتش پره خون بود
پسره: گوه خوردم ولم کن«بی حال»
ات: کاریت میکنم دیگه اسم دختر رو تو دهن کثیفت نیاری
ات: لارا تفنگ منو بیار«عربده عصبی»
لارا: مییی خایی چکار کنی
ات: گفتم بیارر«عصبیییییی»
لارا: بیاا
وقتی لارا تفنگ منو اورد نشونه گرفتم به اون چیزش و ی تیر خالی کردم که پسره عربده کشیدو التماس میکرد
ویو کوک
داشتم دختررو نگاه میکردم که ی پسره اومد پیشش گفتم هرزه اس چون ما کنارشون بودیم قشنگ صداشونو میشنیدیم دیدیم دختره عصبی شد پسررو اینقدر زد که فکر کنم مرد بعد وقتی ب یکی از دوستاش گفت که تفنگشو بیاره تعجبببب کردم البته بیشتر این دختر واقعا فوق العادس تصمیم گرفتم بدزدمش
«فلش بک به بیرون بار»
ویو ات
داشتیم حرف میزدیم من رفتم طرف موتورم که سوار شم که سیاهی مطلق.......
۹۹۸
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.