روزی روزگاری عشق ... part 2 ... فصل 2
باباش : اوه بیدار شدی؟
جانگ می : اوهوم ... این وروجک بیدارم کرد
باباش : اها ... دیشب چیشده؟ ... ساعت چند اومدی ؟
جانگ می : باند کیم محموله را برد ... دیشب ساعت ۳ اومدم شما ها خواب بودید * کلافه
باباش : اها ... می خوای به باند کیم حمله کنی؟
جانگ می : اوهوم
باباش : می دونی رئیس اون باند کیه ؟
جانگ می : نه
باباش : اها ... پس چجوری می خوای حمله کنی ؟ " واییییییی اگه بفهمه اون باند مال تهیونگه بد میشه چجوری بهش بگم ؟ ... اصلا ولش دخترم اونو دوست داره باید باهاش ازدواج کنه ... باید یه نقشه بکشم تا به هم برسن "
جانگ می : یه نقشه آماده کردم که به طور غیر منتظره می تونم رئیس باندو دست گیر کنم و بکشمش
باباش :" بدبخت شدم دامادما میخواد بکشه این ... آرامش خودتو حفظ کن ... یعنی برم به تهیونگ بگم ؟ ... هوففففففف چیکار کنم ... ولشون کن اونا دیگه بزرگ شدن میتونن از پس خودشون بر بیان ... ولی دامادم حیفه ... اَههه ولش کن " چجوری ؟ ... چه نقشه ای کشیدی ؟ * استرس
جانگ می : خب ببین نقشم اینطوریه که ... از پشت عمارتش حمله میکینیم بعد میریزیم رو سرشون و با تیر همه را میکشیم یه پارچه هم میکشیم رو سر رئیس باندو یه تیر حرومش میکنم * ذوق
باباش : دخترکم ... کم تر فیلم ببین ... مگه به این سادگیاس
جانگ می : پس بابد چی کار کنم ؟ * کنجکاو
باباش : می خوای برات یه نقشه ی جدید بکشم ؟
جانگ می : میشه لطفا این کارو بکنی ؟
باباش : اوهوم
جانگ می: بیا صبحونه
باباش : باشه * لبخند زورکی
جانگ می : خب چخبر ؟
باباش : هیچی
همین طور که اینا داشتن با هم حرف میزدن لونا تلویزیون بزرگ توی پذیرایی رو روشن کرد که عکس
روی شبکه ی اخبار بود و عکس تهیونگ بزرگ پخش شد
جانگ می همون طور هنگ و خیره به عکس تهیونگ بود
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
جانگ می : اوهوم ... این وروجک بیدارم کرد
باباش : اها ... دیشب چیشده؟ ... ساعت چند اومدی ؟
جانگ می : باند کیم محموله را برد ... دیشب ساعت ۳ اومدم شما ها خواب بودید * کلافه
باباش : اها ... می خوای به باند کیم حمله کنی؟
جانگ می : اوهوم
باباش : می دونی رئیس اون باند کیه ؟
جانگ می : نه
باباش : اها ... پس چجوری می خوای حمله کنی ؟ " واییییییی اگه بفهمه اون باند مال تهیونگه بد میشه چجوری بهش بگم ؟ ... اصلا ولش دخترم اونو دوست داره باید باهاش ازدواج کنه ... باید یه نقشه بکشم تا به هم برسن "
جانگ می : یه نقشه آماده کردم که به طور غیر منتظره می تونم رئیس باندو دست گیر کنم و بکشمش
باباش :" بدبخت شدم دامادما میخواد بکشه این ... آرامش خودتو حفظ کن ... یعنی برم به تهیونگ بگم ؟ ... هوففففففف چیکار کنم ... ولشون کن اونا دیگه بزرگ شدن میتونن از پس خودشون بر بیان ... ولی دامادم حیفه ... اَههه ولش کن " چجوری ؟ ... چه نقشه ای کشیدی ؟ * استرس
جانگ می : خب ببین نقشم اینطوریه که ... از پشت عمارتش حمله میکینیم بعد میریزیم رو سرشون و با تیر همه را میکشیم یه پارچه هم میکشیم رو سر رئیس باندو یه تیر حرومش میکنم * ذوق
باباش : دخترکم ... کم تر فیلم ببین ... مگه به این سادگیاس
جانگ می : پس بابد چی کار کنم ؟ * کنجکاو
باباش : می خوای برات یه نقشه ی جدید بکشم ؟
جانگ می : میشه لطفا این کارو بکنی ؟
باباش : اوهوم
جانگ می: بیا صبحونه
باباش : باشه * لبخند زورکی
جانگ می : خب چخبر ؟
باباش : هیچی
همین طور که اینا داشتن با هم حرف میزدن لونا تلویزیون بزرگ توی پذیرایی رو روشن کرد که عکس
روی شبکه ی اخبار بود و عکس تهیونگ بزرگ پخش شد
جانگ می همون طور هنگ و خیره به عکس تهیونگ بود
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
۶.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.