سیاه و سفید.. پارت : ۱
پسرک مو سفید وقتی دایه مهربانش از اتاق خارج شد ، سریع و بدون مکث از اتاق سنتی قبیله بیرون امد و داخل باغ قبیله دوید و سمت دروازه قبیله رفت و به سرباز گفت:
《 در رو باز کنید .》
سرباز تعظیمی کرد و با ترس در چشمان ابی پسرک مو سفید نگاه کرد و گفت:
《 لطفا من رو عف کنید ولی این اجازه رو ندم " گوجو ساما "》
پسرک مو سفید لعنتی نثار سرباز کرد و راهش رو کج کرد و به اتاقش باز گشت .
دایه مهربانش ، یوکی وارد در اتاق رو باز کرد و تعظیمی کرد و گفت:
《 گوجو ساما ، میان وعده ظاهرتان را آوردم.》
گوجو به یوکی نگاه کرد و گفت:
《 بزارش روی میز ، یوکی سان 》
یوکی لبخندی دلنشین زد و گفت:
《 گوجو ساما ، شنیدم که میخواستید باز هم از قبیله برید بیرون؟ 》
گوجو اهی کشید و گفت:
《 اره ولی میبینی که دوباره زندانیم کردن 》
یوکی روی زمین روی به روی گوجو با احترام نشست و گفت:
《 اینطوری نگید گوجو ساما .. کائورو ساما. شما رو خیلی دوست دارید ، شما بردار زاده ایشون هستید و مهم تر از همه اون عمو و خانواده شماست. 》
{•°•°•°•°•}
•° Love can be black or white, the important thing is that even the devil can't stand in front of those blue eyes .•°
《 در رو باز کنید .》
سرباز تعظیمی کرد و با ترس در چشمان ابی پسرک مو سفید نگاه کرد و گفت:
《 لطفا من رو عف کنید ولی این اجازه رو ندم " گوجو ساما "》
پسرک مو سفید لعنتی نثار سرباز کرد و راهش رو کج کرد و به اتاقش باز گشت .
دایه مهربانش ، یوکی وارد در اتاق رو باز کرد و تعظیمی کرد و گفت:
《 گوجو ساما ، میان وعده ظاهرتان را آوردم.》
گوجو به یوکی نگاه کرد و گفت:
《 بزارش روی میز ، یوکی سان 》
یوکی لبخندی دلنشین زد و گفت:
《 گوجو ساما ، شنیدم که میخواستید باز هم از قبیله برید بیرون؟ 》
گوجو اهی کشید و گفت:
《 اره ولی میبینی که دوباره زندانیم کردن 》
یوکی روی زمین روی به روی گوجو با احترام نشست و گفت:
《 اینطوری نگید گوجو ساما .. کائورو ساما. شما رو خیلی دوست دارید ، شما بردار زاده ایشون هستید و مهم تر از همه اون عمو و خانواده شماست. 》
{•°•°•°•°•}
•° Love can be black or white, the important thing is that even the devil can't stand in front of those blue eyes .•°
۴.۱k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.