رمان خدمتکار من پارت چهارم
عسل:خوبب نیکا جونم چ خبرا
نیکا:هیچی سلامتی
عسل:غذای امشب خیلی خوش مزه بود دست پختت حرف نداره
نیکا:لطف داری
عسل:میگم...دوس داری برام تعریف کنی چی شد سر از اینجا در اوردی؟
نیکا:خوب راستش من ۱۵ سالگی پدر و مادرم فوت کردن
عسل:اوه چ بد
نیکا: چون ثروت زیادی نداشتن ک بهم ارث برسه منم از اون موقع جاهای مختلفی کار کردم،۱۷ سالم ک بود توی ی مرکز پخش گل کار میکردم که یکی از دوستام گفت این عمارت خدمتکار لازم داره و حقوق خوب میدن منم اومدم اینجا کار کنم
عسل:اهان...حیفه همچین دختر مهربون و خوشگلی مثل تو بخاد خدمتکار باشه تو این دو سالی که اینجا دیدمت همیشه به فکر میکردم ک چرا روزگار باید کسایی مثل تورو حکایتشونو این شکلی بچینه تو الان باید پیش خانوادت میبودی
نیکا:حیف ک چرخ روزگار هیچ وقت خوب نمیچرخه و نفس عمیقی کشیدم
عسل:نمیخام از این به بعد احساس کنی تنهایی خودم میخام بشم رفیقت خوشگلم
ی لبخند پررنگ زدم خیلی ذوق کردم
لیوانای شیرموزمونو زدیم به هم و خوردیم
شیرموزمون که تموم شد رضا اومد و گفت: ع عسل اینجایی چقدر دنبالت گشتم بیا اماده شو میخایم بریم
عسل:باش الان میام
و عسل رفت داخل خونه
پنج دقیقه بعد بچه ها اومدن ک برن بدو رفتم درو باز کردم و بدرقشون کردم
بعدش رفتم لیوانای شیرموزو شستم خوب کاری نمونده مسواک زدم ی ی ربعم گوشیمو چک کردم و بعدشم خوابیدم
نیکا:هیچی سلامتی
عسل:غذای امشب خیلی خوش مزه بود دست پختت حرف نداره
نیکا:لطف داری
عسل:میگم...دوس داری برام تعریف کنی چی شد سر از اینجا در اوردی؟
نیکا:خوب راستش من ۱۵ سالگی پدر و مادرم فوت کردن
عسل:اوه چ بد
نیکا: چون ثروت زیادی نداشتن ک بهم ارث برسه منم از اون موقع جاهای مختلفی کار کردم،۱۷ سالم ک بود توی ی مرکز پخش گل کار میکردم که یکی از دوستام گفت این عمارت خدمتکار لازم داره و حقوق خوب میدن منم اومدم اینجا کار کنم
عسل:اهان...حیفه همچین دختر مهربون و خوشگلی مثل تو بخاد خدمتکار باشه تو این دو سالی که اینجا دیدمت همیشه به فکر میکردم ک چرا روزگار باید کسایی مثل تورو حکایتشونو این شکلی بچینه تو الان باید پیش خانوادت میبودی
نیکا:حیف ک چرخ روزگار هیچ وقت خوب نمیچرخه و نفس عمیقی کشیدم
عسل:نمیخام از این به بعد احساس کنی تنهایی خودم میخام بشم رفیقت خوشگلم
ی لبخند پررنگ زدم خیلی ذوق کردم
لیوانای شیرموزمونو زدیم به هم و خوردیم
شیرموزمون که تموم شد رضا اومد و گفت: ع عسل اینجایی چقدر دنبالت گشتم بیا اماده شو میخایم بریم
عسل:باش الان میام
و عسل رفت داخل خونه
پنج دقیقه بعد بچه ها اومدن ک برن بدو رفتم درو باز کردم و بدرقشون کردم
بعدش رفتم لیوانای شیرموزو شستم خوب کاری نمونده مسواک زدم ی ی ربعم گوشیمو چک کردم و بعدشم خوابیدم
۱۱.۶k
۱۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.