Part 31
Part 31
تهیونگ : دختریه لجباز باید به حرفام گوش میکرد
جونکوک و جیمین اومدن پیشش
جونکوک : اول راهی باز دعوا کردین
تهیونگ : کاره من اشتباه نبود
جیمین : هیونگ کاره تو اشتباه بود
تهیونگ : باشه کارم اشتباه بود اما اونم باید به حرفام گوش بده
جونکوک : باید از دلش دربیاری
تهیونگ : اما اون به حرفام گوش نمیده
جونکوک نیشخندی زد و گفت
جونکوک : من یه نقشه دارم
جی۰مین : منم شریک منم شریک
تهیونگ : چه نقشه ای
جونکوک : حالا میبینی
ات تویه اتاق بود با در زدن نگاهش رو به در داد
ات : بفرمایید
پشته در شوگا بود شوگا وارده اتاق شد و اومد کناره ات رویه تخت نشست
دست اش رو گذاشت رویه شونیه ات
ات نگاهش رو داد به شوگا
شوگا : ات ارزشه نداره خودت رو ناراحت کنی
ات با لبخند غمگینی گفت
ات : ناراحت نیستم
شوگا : اون ناراحتت میکنه
ات : نه من باید بهش خبر میدادم
شوگا : مجبور نیستی آنقدر خودت رو براش ناراحت کنی
ات : من دوسش دارم من عاشقشم تهیونگ هرچی هم بگه من بازم عاشقش میمونم
___________________
عصر شده بود ات تویه اتاق رویه تخت خوابیده بود پرخواب نازی بود که یهو جونکوک درو با شتاب باز کرد و وارده اتاق شد
ات از خواب بیدار شد
ات : چی شده جونکوک
جونکوک : بیدار شو زود از تخت بیا پایین
ات از تخت پایین شد و روبه رویه جونکوک وایستاد
ات : جونکوک چی شده
جونکوک : باید برام یه کاری بکنی
ات : چه کاری
جونکوک : یه دقیقه
جونکوک از اتاق رفت بیرون
ولی سانیه ای نگذشت که جونکوک با یه لباس خوشگل سیاه کوتاه و کفش های سیاه و کیف سیاه اومد روبه رویه ات ایستاد
جونکوک : اینا رو بپوش
ات : من چرا باید اینا رو بپوشم
جونکوک : ببین تو امشب یه جای مهمونی با من
ات : چی مهمونم اون وقت چرا
جونکوک : کمپانی گفته برای همین
ات : من اصلا حوصله رفتن به جای رو ندارم
جونکوک : خواهش میکنم
ات بعد از کلی اسرار جونکوک قبول کرد که بره رفت لباسش رو عوض کرد کفش های سیاهش رو پاش کرد و اومد بیرون
« اسلاید 2 و 3 و 4 لباس و کفش و کیفه ات »
ات : بریم
جونکوک : خیلی خوشگل شدی اما نه نه نه هنوز آماده نشدی ......
تهیونگ : دختریه لجباز باید به حرفام گوش میکرد
جونکوک و جیمین اومدن پیشش
جونکوک : اول راهی باز دعوا کردین
تهیونگ : کاره من اشتباه نبود
جیمین : هیونگ کاره تو اشتباه بود
تهیونگ : باشه کارم اشتباه بود اما اونم باید به حرفام گوش بده
جونکوک : باید از دلش دربیاری
تهیونگ : اما اون به حرفام گوش نمیده
جونکوک نیشخندی زد و گفت
جونکوک : من یه نقشه دارم
جی۰مین : منم شریک منم شریک
تهیونگ : چه نقشه ای
جونکوک : حالا میبینی
ات تویه اتاق بود با در زدن نگاهش رو به در داد
ات : بفرمایید
پشته در شوگا بود شوگا وارده اتاق شد و اومد کناره ات رویه تخت نشست
دست اش رو گذاشت رویه شونیه ات
ات نگاهش رو داد به شوگا
شوگا : ات ارزشه نداره خودت رو ناراحت کنی
ات با لبخند غمگینی گفت
ات : ناراحت نیستم
شوگا : اون ناراحتت میکنه
ات : نه من باید بهش خبر میدادم
شوگا : مجبور نیستی آنقدر خودت رو براش ناراحت کنی
ات : من دوسش دارم من عاشقشم تهیونگ هرچی هم بگه من بازم عاشقش میمونم
___________________
عصر شده بود ات تویه اتاق رویه تخت خوابیده بود پرخواب نازی بود که یهو جونکوک درو با شتاب باز کرد و وارده اتاق شد
ات از خواب بیدار شد
ات : چی شده جونکوک
جونکوک : بیدار شو زود از تخت بیا پایین
ات از تخت پایین شد و روبه رویه جونکوک وایستاد
ات : جونکوک چی شده
جونکوک : باید برام یه کاری بکنی
ات : چه کاری
جونکوک : یه دقیقه
جونکوک از اتاق رفت بیرون
ولی سانیه ای نگذشت که جونکوک با یه لباس خوشگل سیاه کوتاه و کفش های سیاه و کیف سیاه اومد روبه رویه ات ایستاد
جونکوک : اینا رو بپوش
ات : من چرا باید اینا رو بپوشم
جونکوک : ببین تو امشب یه جای مهمونی با من
ات : چی مهمونم اون وقت چرا
جونکوک : کمپانی گفته برای همین
ات : من اصلا حوصله رفتن به جای رو ندارم
جونکوک : خواهش میکنم
ات بعد از کلی اسرار جونکوک قبول کرد که بره رفت لباسش رو عوض کرد کفش های سیاهش رو پاش کرد و اومد بیرون
« اسلاید 2 و 3 و 4 لباس و کفش و کیفه ات »
ات : بریم
جونکوک : خیلی خوشگل شدی اما نه نه نه هنوز آماده نشدی ......
۴۵۵
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.