سناریو کوتاه:Deadend
توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم اتوبوس بیاد که برم خونه هرچی منتظر موندم هیچی نیومد حتی یک تاکسی که من رو تا یه جایی ببره هوا خیلی تاریک شده سرده هوا رو نگاه کردم یک قطره آب روی دستم افتاد
بعد یکهو بارون شروع به باریدن کرد یواش یواش داشتم می ترسیدم که یه هو یک پسری که کلاه هودی ش رو روی سرش انداخته با موهای چتری که روی چشماش بود نزدیکم شد ازم پرسید کمکی از من برمیاد به نظر گم شدی!
گفتم نخیر اصلاً به شما ربطی نداره آهی کشید و سرش رو پایین انداخت و رفت بعد از مدتی که دیدم ساعت خیلی دیره خودم با پای پیاده شروع کردم برم داشتم به سمت خونم میرفتم که متوجه شدم که کسی داره دنبالم میکنه سرعتم رو سریعتر کردم
ولی برام مهم نبود یواش یواش راه تاریک تر می شد تا به یک بن بست رسیدم که فرد نزدیک شد و چاقو در آورد از پشت همون پسره که هودی پوشیده بود اومد مرده ترسید و فرار کرد دیدم اون پسره کوک بود
بعد یکهو بارون شروع به باریدن کرد یواش یواش داشتم می ترسیدم که یه هو یک پسری که کلاه هودی ش رو روی سرش انداخته با موهای چتری که روی چشماش بود نزدیکم شد ازم پرسید کمکی از من برمیاد به نظر گم شدی!
گفتم نخیر اصلاً به شما ربطی نداره آهی کشید و سرش رو پایین انداخت و رفت بعد از مدتی که دیدم ساعت خیلی دیره خودم با پای پیاده شروع کردم برم داشتم به سمت خونم میرفتم که متوجه شدم که کسی داره دنبالم میکنه سرعتم رو سریعتر کردم
ولی برام مهم نبود یواش یواش راه تاریک تر می شد تا به یک بن بست رسیدم که فرد نزدیک شد و چاقو در آورد از پشت همون پسره که هودی پوشیده بود اومد مرده ترسید و فرار کرد دیدم اون پسره کوک بود
۳۸.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.