جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۵۶
ادمین ویو:
ات مشغول بود و جونگکوک با نگه داشتن اعضا درگیر بود که یهویی زنگ در خورده شد
ات با ذوق دستاشو شست و خشک کرد و پرید تا درو باز کنه به سمت در دویید
اعضا با تعجب نگاهش کرد این ات یک ساعت پیش بود؟!
ات درو باز کرد و اولین نفر که اومد تو هانا بود پرید بغل ات و محکم بغلش کرد
هانا:نمیگی دلم برات میشه نامرد؟؟؟
ات هم محکم بغلش کرد:ببخشید
اجوما اومد تو با لحن شوخی گفت:پس بلخره میخوای ازدواج کنی؟!
ات:ایگو حالا ازدواج کجا بود؟چقد دلم براتون تنگ شده بود
و اجوما رو بغل کرد با کمی فشار به مغزش یادش اومد اسم اجوما یو هیسانه
کوک:ات؟؟ مهمونا اومدن؟(بلند)
ته:چی مهمونا؟!
جیمین:مگه کسی رو دعوت کردین؟
کوک:اره میفهمین
ات با مهمونا اومد تو
ات:اهم اگه اشکال نداشت میخواستم با کسایی که برام خیلی مهمن معرفیتون کنم
هانا با دیدن اعضا نزدیک بود غش کنه(حق داره🥲)
ات:خاله یو که مثل مادرم میمونه هانا دست راستم و به تازگی رییس باند و لیان همسر هانا
اعضا خم شدن و با خوشرویی خوشامد گفتن
هانا رفت سمت شوگا
هانا:واییی یونگیشی خیلی خوشحالم که از نزدیک نزدیک میبینمت
یونگی:اوه منم خوشحالم
هانا:خیلی خوشحالم که بایسمو از نزدیک میبینم
هانا دختر با کفایتی بود و میدونست که ممکنه با نزدیک شدن بیش از حد به یونگی اونو ناراحت کنه
پس با فاصله ازش تعریف میکرد و شوگا از این کارش خیلی خوشش اومد
از اون طرف لیان هم پیش اعضا نشست بود و حسابی گرم گرفته بود وخوشحال بود خاله یو هم که اصلن خجالت نداشت و با همهی اعضا صحبت میکرد و خوشحال بود و ات و جونگکوک از این اینکه همه خوشحالن خوشحال تر بودن(خوشحال در خوشحال شد👩🏻🦯)
پارت۵۶
ادمین ویو:
ات مشغول بود و جونگکوک با نگه داشتن اعضا درگیر بود که یهویی زنگ در خورده شد
ات با ذوق دستاشو شست و خشک کرد و پرید تا درو باز کنه به سمت در دویید
اعضا با تعجب نگاهش کرد این ات یک ساعت پیش بود؟!
ات درو باز کرد و اولین نفر که اومد تو هانا بود پرید بغل ات و محکم بغلش کرد
هانا:نمیگی دلم برات میشه نامرد؟؟؟
ات هم محکم بغلش کرد:ببخشید
اجوما اومد تو با لحن شوخی گفت:پس بلخره میخوای ازدواج کنی؟!
ات:ایگو حالا ازدواج کجا بود؟چقد دلم براتون تنگ شده بود
و اجوما رو بغل کرد با کمی فشار به مغزش یادش اومد اسم اجوما یو هیسانه
کوک:ات؟؟ مهمونا اومدن؟(بلند)
ته:چی مهمونا؟!
جیمین:مگه کسی رو دعوت کردین؟
کوک:اره میفهمین
ات با مهمونا اومد تو
ات:اهم اگه اشکال نداشت میخواستم با کسایی که برام خیلی مهمن معرفیتون کنم
هانا با دیدن اعضا نزدیک بود غش کنه(حق داره🥲)
ات:خاله یو که مثل مادرم میمونه هانا دست راستم و به تازگی رییس باند و لیان همسر هانا
اعضا خم شدن و با خوشرویی خوشامد گفتن
هانا رفت سمت شوگا
هانا:واییی یونگیشی خیلی خوشحالم که از نزدیک نزدیک میبینمت
یونگی:اوه منم خوشحالم
هانا:خیلی خوشحالم که بایسمو از نزدیک میبینم
هانا دختر با کفایتی بود و میدونست که ممکنه با نزدیک شدن بیش از حد به یونگی اونو ناراحت کنه
پس با فاصله ازش تعریف میکرد و شوگا از این کارش خیلی خوشش اومد
از اون طرف لیان هم پیش اعضا نشست بود و حسابی گرم گرفته بود وخوشحال بود خاله یو هم که اصلن خجالت نداشت و با همهی اعضا صحبت میکرد و خوشحال بود و ات و جونگکوک از این اینکه همه خوشحالن خوشحال تر بودن(خوشحال در خوشحال شد👩🏻🦯)
۱.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.