امشب بیا که تشنه ی یک همنشینی ام
امشب بیا که تشنه ی یک همنشینیام
دیگر امید نیست که فردا ببینیام
فردا، مرا ـ تمام مرا ـ باد میبرد
ای کاش، جای باد، تو امشب بچینیام
خورشید، فرصتی ست که از من گذشته است
تاریک، مثل سایه ی تنگ پسینیام
لحظه به لحظه از دلِ هم دورتر شدیم
از بس تو آن همانی و من این همینیام
دیگر، من آن چنان که تو هستی، نمیشوم
آخر تو جای من، چه کنم؟ این چنینیام !
با این همه، هنوز دلی مانده، دیر نیست
من که هنوز عاشق عشق آفرینیام
پیش از تو، این همه، شبِ من آسمان نداشت
بر من بتاب، عشقِ قشنگِ زمینیام
دیگر امید نیست که فردا ببینیام
فردا، مرا ـ تمام مرا ـ باد میبرد
ای کاش، جای باد، تو امشب بچینیام
خورشید، فرصتی ست که از من گذشته است
تاریک، مثل سایه ی تنگ پسینیام
لحظه به لحظه از دلِ هم دورتر شدیم
از بس تو آن همانی و من این همینیام
دیگر، من آن چنان که تو هستی، نمیشوم
آخر تو جای من، چه کنم؟ این چنینیام !
با این همه، هنوز دلی مانده، دیر نیست
من که هنوز عاشق عشق آفرینیام
پیش از تو، این همه، شبِ من آسمان نداشت
بر من بتاب، عشقِ قشنگِ زمینیام
۶۰۲
۳۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.