راکون کچولو مو صورتی p18
من:اون چیزایی که رو سرتن با اونا شبیه به راکون کچولو میشی
آنیا:واقعا؟
من:آره و من این راکون کچولو رو خیلی دوست دارم
خندید
من:بوی سوختن رو حس میکنی؟
آنیا:چی سوختن نه
چی داره میسوزه
نگاهی به درو ورش انداخت
من:قلب منه که داره میسوزه
از بس آنیا نازه
آنیا:اه خاک تو سرت گفتم الان دیگه لباسمم آتیش گرفته خودمم جزغاله میشم
من:خب آخه چیز دیگه ای به ذهنم نیومد
آنیا:أه زندگانی
من:چی شده چرا
از بغلم بیرون اومد
آنیا:ای خدایا من تو این مدت کم تو یهههه روززززز یه نفر جلو چشمم به قطل رسید خودمم داشتم به قطل میرسیدم بی هوش شدم بعد وقتی بیدار شدم خودمو وسط جنگل دیدم اون پسره ی گنده با چوب زد تو پام داره نابود میشه بعد تو میگی چراااااااااااااااااا
من:چی اون با چوب زده تو پاتتتت
آنیا:اممم آره
من:خب چرا نگفتیی؟
آنیا:آخه نمیخواستم نگران شی
من:وای خیلی احمقی نه من احمق ترم که نفهمیدم بزار ببینمش
آنیا:نه نه الان خوبم
من:آره جون عمت بزار ببینم
آنیا: جدی میگم
من: اشتباهه چون اون پسره جثه ی خیلی بزرگی داره و دو سال از تو بزرگ تره
امکان نداره که خوب باشه
آنیا:نه من خوبم باور کن
من:بزار ببینم
اونو نزدیک تو و جورابش رو از پاش در آوردم
من:هههههههه وایی خداااااا چجوری بهم نگفتی هاااا
پاش اندازه یک کف دست سیاه شده بود و وسطش هم زخم
آنیا:آخه آخه.. .
من:خیلی احمقی خیلی میدونستی ممکنه تا فردا بد تر بشه؟
آنیا:ببخشید
من:خیله خب
خدارو شکر نشکسته ولی اگه یکم محکم تر میزد حتما میشکست
آنیا:میدونم
اون موقع هم فقط به خاطر درد پام گریه کردم
من:اون وقت به من نگفتییییی
وای خدا تو دیگه خیلی احمقی خیلییییی
آنیا:نمیخواستم نگرانت کنم
من:وای تو حتی با راه رفتنت هم پاتو بد تر کردی
اصلا نباید راه میرفتی
آنیا:میدونم ولی میترسیدم تنها تو جنگل بمونم/گریه
من:باید بهم میگفتی یه راهی پیدا میکردم
آنیا:آخه هق .. .
نمیتونستم ببینم داره گریه میکنه بغلش کردم
من:گریه نکن کله صورتی باشه؟
طاقت دیدن گریتو ندارم
آنیا:باشه هق
من:وقتی تونستم تلپورت کنم سریع از اینجا میریم باشه میدونم پات خیلی درد میکنه میدونم میدونم اذیت میشی ولی گریه نکن باشه
و اشکاشو پاک کردم
خواهش میکنم گریه نکن کله صورتی من
آنیا:باشه دیگه گریه نمیکنم یعنی سعی میکنم
من:باشه کله صورتی من
آنیا:من اسم دارم ها
من:میدونم ولی اسمت واسه من کله صورتی هسته
آنیا:ای بابا
من:آره دیگه
خندیدم
باید زخم پات رو بشوریم ممکنه تا صبح عفونت کنه
آنیا:باشه
خواست بلند بشه که جلوش رو گرفتم
من:نه راه رفتن پاتو بد تر میکنه
نمیشه راه بری
من:اما اون رود خونه ای که تو راه دیدیم خیلی از اینجا دوره و ماهم چیزی نداریم که باهاش آب بیاریم
من:میدونم واسه همین خودم میارمت
آنیا:واقعا؟
من:آره و من این راکون کچولو رو خیلی دوست دارم
خندید
من:بوی سوختن رو حس میکنی؟
آنیا:چی سوختن نه
چی داره میسوزه
نگاهی به درو ورش انداخت
من:قلب منه که داره میسوزه
از بس آنیا نازه
آنیا:اه خاک تو سرت گفتم الان دیگه لباسمم آتیش گرفته خودمم جزغاله میشم
من:خب آخه چیز دیگه ای به ذهنم نیومد
آنیا:أه زندگانی
من:چی شده چرا
از بغلم بیرون اومد
آنیا:ای خدایا من تو این مدت کم تو یهههه روززززز یه نفر جلو چشمم به قطل رسید خودمم داشتم به قطل میرسیدم بی هوش شدم بعد وقتی بیدار شدم خودمو وسط جنگل دیدم اون پسره ی گنده با چوب زد تو پام داره نابود میشه بعد تو میگی چراااااااااااااااااا
من:چی اون با چوب زده تو پاتتتت
آنیا:اممم آره
من:خب چرا نگفتیی؟
آنیا:آخه نمیخواستم نگران شی
من:وای خیلی احمقی نه من احمق ترم که نفهمیدم بزار ببینمش
آنیا:نه نه الان خوبم
من:آره جون عمت بزار ببینم
آنیا: جدی میگم
من: اشتباهه چون اون پسره جثه ی خیلی بزرگی داره و دو سال از تو بزرگ تره
امکان نداره که خوب باشه
آنیا:نه من خوبم باور کن
من:بزار ببینم
اونو نزدیک تو و جورابش رو از پاش در آوردم
من:هههههههه وایی خداااااا چجوری بهم نگفتی هاااا
پاش اندازه یک کف دست سیاه شده بود و وسطش هم زخم
آنیا:آخه آخه.. .
من:خیلی احمقی خیلی میدونستی ممکنه تا فردا بد تر بشه؟
آنیا:ببخشید
من:خیله خب
خدارو شکر نشکسته ولی اگه یکم محکم تر میزد حتما میشکست
آنیا:میدونم
اون موقع هم فقط به خاطر درد پام گریه کردم
من:اون وقت به من نگفتییییی
وای خدا تو دیگه خیلی احمقی خیلییییی
آنیا:نمیخواستم نگرانت کنم
من:وای تو حتی با راه رفتنت هم پاتو بد تر کردی
اصلا نباید راه میرفتی
آنیا:میدونم ولی میترسیدم تنها تو جنگل بمونم/گریه
من:باید بهم میگفتی یه راهی پیدا میکردم
آنیا:آخه هق .. .
نمیتونستم ببینم داره گریه میکنه بغلش کردم
من:گریه نکن کله صورتی باشه؟
طاقت دیدن گریتو ندارم
آنیا:باشه هق
من:وقتی تونستم تلپورت کنم سریع از اینجا میریم باشه میدونم پات خیلی درد میکنه میدونم میدونم اذیت میشی ولی گریه نکن باشه
و اشکاشو پاک کردم
خواهش میکنم گریه نکن کله صورتی من
آنیا:باشه دیگه گریه نمیکنم یعنی سعی میکنم
من:باشه کله صورتی من
آنیا:من اسم دارم ها
من:میدونم ولی اسمت واسه من کله صورتی هسته
آنیا:ای بابا
من:آره دیگه
خندیدم
باید زخم پات رو بشوریم ممکنه تا صبح عفونت کنه
آنیا:باشه
خواست بلند بشه که جلوش رو گرفتم
من:نه راه رفتن پاتو بد تر میکنه
نمیشه راه بری
من:اما اون رود خونه ای که تو راه دیدیم خیلی از اینجا دوره و ماهم چیزی نداریم که باهاش آب بیاریم
من:میدونم واسه همین خودم میارمت
۸.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.