تک پارتئ؛
تک پارتئ؛
شاید در زندگی بعدی عاشقم شد..
بازم صبح شد و از خواب بیدار شدم
با یاد اوری اتفاقات دیروز حالم دوباره خراب شد
دوباره داشت گریم میگرفت،نه لعنتی دوباره نه..
اخه چرا،من چی براش کم گذاشتم،شاید درست میگن
"عشق ورزیدن زیادی افرادو ازمون زده میکنه"
ولی من نمیخوام ناامیدشم،تا اخر لحظه زنده بودنم،تا لحظه ای که نفس میکشم،عاشقش میمونم؛
دوباره غرق در افکار بودم که با صدای زنگ زدن گوشیم به خودم اومدم،الارم بود
پا شدمو کارامو انجام دادم،به سمت دانشگاه راه افتادم،به امید اینکه اینبار ردم نکنه و قبولم داشته باشه،دوباره عشقمو بهش ابراز میکنم،من اینبار باید بتونم راضیش کنم
رفتم سرکلاس و ا.ت رو دیدم که پشت سرم به کلاس اومد،تا خواستم حرفمو بهش بزنم
دیدم اشکاش سرازیرشدن و به یه طرف با تعجب نگاه میکنه،سرمو برگردوندم که دیدم جونگکوک یه دخترو بغل کرده
وقتی برگشتم سمت ا.ت دیدم با بغض و گریه داره از مدرسه خارج میشه،الان چیشده!؟اون عاشق جونگکوک شده بود؟!
باید میرفتم پیش ا.ت تا مراقبش باشم
دیدم ا.ت سوار تاکسی شد و رفت منم ماشینو روشن کردم و تاکسی رو تعقیب کردم
دیدم رفت سمت یه دره،ولی دره چرا!؟نکنه میخواد کار احمقانه ای بکنه!؟
با سرعت دوییدم سمتش،دیدم فقط یه قدم فاصله داره تا بیوفته،دستشو گرفتمو کشیدم
_هی داری چیکار میکنی ا.ت(داد،نگران)
(دستشو میکشه)تو،تو اینجا چیکار میکنی(گریه شدید)برو،برو بزار بمیرم(داد،گریه)
_هیچ غلطی نمیکنی بیا بریم
میدونی،میدونی من چقد عاشقش بودم!؟(لبخند غمگین)
_عاشق کی!؟
جونگکوک
_تو عاشق جونگکوک بودی(ناراحت،بغض)
این دره هارو میبینی تهیونگ!؟اندازه کل اینا،اندازه تموم جمعیت دنیا،من عاشقش بودم
ته همینطور میرم تو فکر
پس منو دوست نداشت،من با خودم چه فکری کردم!؟،من هیچ ارزشی ندارم براش،بهتره بمیرم
_میدونی،من همیشه بهت میگفتم ولی تو اهمیتی نمیدادی،من اندازه کل ستاره ها،کهکشان ها،تموم موجودات زنده تو این دنیا عاشقتم،ولی اهمیتی ندادی،قلبمو زیرپات له کردی دیگه دلیلی برای زندگی ندارم
ته اروم قدم برمیداره و با نگاه پر از غمش خودشو پرت میکنه،ا.ت با دیدن این صحنه فهمید که عاشق ادماشتباهی شده بود،اگه ته برمیگشت،شاید با اون ادامه میداد زندگیشو ولی دیگه پشیمونی سودی نداشت
ا.ت کل عمرشو با عذاب وجدان زندگی کرد،و اینم پایان داستان.
شاید در زندگی بعدی عاشقم شد..
بازم صبح شد و از خواب بیدار شدم
با یاد اوری اتفاقات دیروز حالم دوباره خراب شد
دوباره داشت گریم میگرفت،نه لعنتی دوباره نه..
اخه چرا،من چی براش کم گذاشتم،شاید درست میگن
"عشق ورزیدن زیادی افرادو ازمون زده میکنه"
ولی من نمیخوام ناامیدشم،تا اخر لحظه زنده بودنم،تا لحظه ای که نفس میکشم،عاشقش میمونم؛
دوباره غرق در افکار بودم که با صدای زنگ زدن گوشیم به خودم اومدم،الارم بود
پا شدمو کارامو انجام دادم،به سمت دانشگاه راه افتادم،به امید اینکه اینبار ردم نکنه و قبولم داشته باشه،دوباره عشقمو بهش ابراز میکنم،من اینبار باید بتونم راضیش کنم
رفتم سرکلاس و ا.ت رو دیدم که پشت سرم به کلاس اومد،تا خواستم حرفمو بهش بزنم
دیدم اشکاش سرازیرشدن و به یه طرف با تعجب نگاه میکنه،سرمو برگردوندم که دیدم جونگکوک یه دخترو بغل کرده
وقتی برگشتم سمت ا.ت دیدم با بغض و گریه داره از مدرسه خارج میشه،الان چیشده!؟اون عاشق جونگکوک شده بود؟!
باید میرفتم پیش ا.ت تا مراقبش باشم
دیدم ا.ت سوار تاکسی شد و رفت منم ماشینو روشن کردم و تاکسی رو تعقیب کردم
دیدم رفت سمت یه دره،ولی دره چرا!؟نکنه میخواد کار احمقانه ای بکنه!؟
با سرعت دوییدم سمتش،دیدم فقط یه قدم فاصله داره تا بیوفته،دستشو گرفتمو کشیدم
_هی داری چیکار میکنی ا.ت(داد،نگران)
(دستشو میکشه)تو،تو اینجا چیکار میکنی(گریه شدید)برو،برو بزار بمیرم(داد،گریه)
_هیچ غلطی نمیکنی بیا بریم
میدونی،میدونی من چقد عاشقش بودم!؟(لبخند غمگین)
_عاشق کی!؟
جونگکوک
_تو عاشق جونگکوک بودی(ناراحت،بغض)
این دره هارو میبینی تهیونگ!؟اندازه کل اینا،اندازه تموم جمعیت دنیا،من عاشقش بودم
ته همینطور میرم تو فکر
پس منو دوست نداشت،من با خودم چه فکری کردم!؟،من هیچ ارزشی ندارم براش،بهتره بمیرم
_میدونی،من همیشه بهت میگفتم ولی تو اهمیتی نمیدادی،من اندازه کل ستاره ها،کهکشان ها،تموم موجودات زنده تو این دنیا عاشقتم،ولی اهمیتی ندادی،قلبمو زیرپات له کردی دیگه دلیلی برای زندگی ندارم
ته اروم قدم برمیداره و با نگاه پر از غمش خودشو پرت میکنه،ا.ت با دیدن این صحنه فهمید که عاشق ادماشتباهی شده بود،اگه ته برمیگشت،شاید با اون ادامه میداد زندگیشو ولی دیگه پشیمونی سودی نداشت
ا.ت کل عمرشو با عذاب وجدان زندگی کرد،و اینم پایان داستان.
۲.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.