خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۲
بچه ها همه داشتن سر و صدا می کردند. جی هیون سر جای خود نشسته بود و و چند نفر از دوستان دیگرش بلند، بلند صحبت می کرد و می خندید.
جی هیون یکدفعه چشمش به دای هیون افتاد که، در سکوت روی صندلی خود نشسته بود و ادامه مشقی که معلم داده بود را می نوشت.
یکدفعه جی هیون ناخودآگاه از جا برخاست و به سمت دای هیون آرام، آرام حرکت کرد.
وقتی به میز دای هیون رسید یکی از دست هایش را روی میز پسر رو به رویش گذاشت تا توجه اش را جلب کند و بعد با لبخند گفت.
جی هیون: هی! دای...اشکالی که نداره دای صدات بزنم؟
دای هیون سرش را به سمت پسرک چرخاند و بعد از لبخند ملیحی زدن در جواب به جی هیون گفت.
دای هیون: نه اشکالی نداره، اتفاقا باعث میشه احساس راحتی باهات داشته باشم ... جی! منم اشکال ندارد که جی صدات کنم، نه؟
جی هیون نگاهی از سر تا پا به کیم دای انداخت و بعد، صندلی پشت سرش را برداشت و بی توجه به اعتراض صاحب صندلی روی آن نشست.
جی هیون: معلومه که نه، راستی تو بچه خرنونی درسته؟
دای هیون: چطور؟
جی هیون نگاهی به دفتر و کتاب های روی میز دای هیون انداخت و در جواب گفت.
جی هیون: هیچی... همین طوری، راستی میگم درباره چند دقیقه پیش...
دای هیون که کنجکاو شده بود گفت.
دای هیون: چند دقیقه پیش چی؟
جی هیون که کمی خجالت کشیده بود سعی کرد حرف اش را کامل کند.
جی هیون: چند دقیقه پیش... خب راستش...
آن جی میخواست درباره اینکه کیم دای او را درحال اجرای باله، دیده بود حرف بزند. او مترسید کیم دای به کسی بگوید.
در واقع او عاشق رقص باله بود ولی... از اینکه به کسی بگوید میترسید!
جی هیون: من...
آن جی حرف اش کامل نشده بود که یکدفعه معلم وارد کلاس شد.
مبصر بلند شد و با صدای بلندی گفت « بر پا ». همه بچه ها سریع به سمت جا های خود رفتند. بعد از اینکه معلم کامل وارد کلاس شد به دانش آموزان گفت که بشینند سر جای خود.
معلم کمی به اطراف نگاه کرد تا بتواند دانش آموز جدید یعنی « کیم دای هیون » را پیدا کند، معلم تا چشم هایش به کیم دای افتاد رو به پسر گفت.
معلم: کیم دای هیون!
دای هیون سرش را بالا گرفت و گفت « بله ».
معلم: بیا اینجا.
دای هیون از جای بلند شد و کنار معلم ایستاد و رو به بقیه دانش آموز ها. معلم بعد نیم نگاه کوتاهی به کیم دای، و بعد رو به بقیه گفت.
معلم: بچه ها ایشون دانش آموز جدید کیم دای هیون هست، باهاش مهربون باشید.
معلم بعد از این جمله خطاب به کیم دای گفت.
معلم: خب، خودت رو معرفی کن پسر جون.
دای هیون سری تکان داد و بعد گفت.
دای هیون: سلام! من کیم دای هیون هستم، امیدوارم سال تحصیلی خوبی رو در کنار هم بگذرونیم.
یکدفعه یکی از دانش آموز های دختر با صدای بلند گفت.
...: دای هیون تو واقعاً جذابی!!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
بچه ها همه داشتن سر و صدا می کردند. جی هیون سر جای خود نشسته بود و و چند نفر از دوستان دیگرش بلند، بلند صحبت می کرد و می خندید.
جی هیون یکدفعه چشمش به دای هیون افتاد که، در سکوت روی صندلی خود نشسته بود و ادامه مشقی که معلم داده بود را می نوشت.
یکدفعه جی هیون ناخودآگاه از جا برخاست و به سمت دای هیون آرام، آرام حرکت کرد.
وقتی به میز دای هیون رسید یکی از دست هایش را روی میز پسر رو به رویش گذاشت تا توجه اش را جلب کند و بعد با لبخند گفت.
جی هیون: هی! دای...اشکالی که نداره دای صدات بزنم؟
دای هیون سرش را به سمت پسرک چرخاند و بعد از لبخند ملیحی زدن در جواب به جی هیون گفت.
دای هیون: نه اشکالی نداره، اتفاقا باعث میشه احساس راحتی باهات داشته باشم ... جی! منم اشکال ندارد که جی صدات کنم، نه؟
جی هیون نگاهی از سر تا پا به کیم دای انداخت و بعد، صندلی پشت سرش را برداشت و بی توجه به اعتراض صاحب صندلی روی آن نشست.
جی هیون: معلومه که نه، راستی تو بچه خرنونی درسته؟
دای هیون: چطور؟
جی هیون نگاهی به دفتر و کتاب های روی میز دای هیون انداخت و در جواب گفت.
جی هیون: هیچی... همین طوری، راستی میگم درباره چند دقیقه پیش...
دای هیون که کنجکاو شده بود گفت.
دای هیون: چند دقیقه پیش چی؟
جی هیون که کمی خجالت کشیده بود سعی کرد حرف اش را کامل کند.
جی هیون: چند دقیقه پیش... خب راستش...
آن جی میخواست درباره اینکه کیم دای او را درحال اجرای باله، دیده بود حرف بزند. او مترسید کیم دای به کسی بگوید.
در واقع او عاشق رقص باله بود ولی... از اینکه به کسی بگوید میترسید!
جی هیون: من...
آن جی حرف اش کامل نشده بود که یکدفعه معلم وارد کلاس شد.
مبصر بلند شد و با صدای بلندی گفت « بر پا ». همه بچه ها سریع به سمت جا های خود رفتند. بعد از اینکه معلم کامل وارد کلاس شد به دانش آموزان گفت که بشینند سر جای خود.
معلم کمی به اطراف نگاه کرد تا بتواند دانش آموز جدید یعنی « کیم دای هیون » را پیدا کند، معلم تا چشم هایش به کیم دای افتاد رو به پسر گفت.
معلم: کیم دای هیون!
دای هیون سرش را بالا گرفت و گفت « بله ».
معلم: بیا اینجا.
دای هیون از جای بلند شد و کنار معلم ایستاد و رو به بقیه دانش آموز ها. معلم بعد نیم نگاه کوتاهی به کیم دای، و بعد رو به بقیه گفت.
معلم: بچه ها ایشون دانش آموز جدید کیم دای هیون هست، باهاش مهربون باشید.
معلم بعد از این جمله خطاب به کیم دای گفت.
معلم: خب، خودت رو معرفی کن پسر جون.
دای هیون سری تکان داد و بعد گفت.
دای هیون: سلام! من کیم دای هیون هستم، امیدوارم سال تحصیلی خوبی رو در کنار هم بگذرونیم.
یکدفعه یکی از دانش آموز های دختر با صدای بلند گفت.
...: دای هیون تو واقعاً جذابی!!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
۲.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.