پارت (۱۰)
پس اسمش همین بود
مین یونگی اتاقش و چک کردم
خوب 66
پروندشو بستم و گزاشتمش سر جاش برای اطمینان شوکر برداشتم و به طرف اتاق ۶۶ راه افتادم فقط سر میزنم همین
هرچقدر به اون اتاق نزدیک میشدم صدای داد بلند تر میشد
تو اون اتاق چه خبره چرا صدای داد ا زاون اتاق میاد
دو تا پرستار از اون طرف راهرو میومدن
اوه نباید منو ببینن پشت دیوار قایم شدم که همون موقع صدای داد قطع شد
بعد یکم شین ازش بیرون اومد
هن؟! چرا شین ازش بیرون اومد دستکش خو.نی رو در آورد و به اون دوتا پرستار خیره شد
شین : مگه نگفتم هیچ کس از اینجا نباید عبور کنه( خشک و سرد)
پرستار: ب....بخشید ا......قا
شین: بخششی در کار نیست دنبالم بیاید ( پوزخند)
اون دوتا پرستار با ترس زیاد دنبالش راه افتادن
الان چند تا سوال پیچ در پیچ مغزمو داشت له میکرد
یک چرا از اون اتاق صدای داد میومد؟!
دو چرا شین با دستکش های خو.نی از اونجا بیرون اومد؟!
سه چرا رد شدن از کنار این اتاق باید ممنوع باشه؟!
چهار چرا اینقدر پرستار ها ترس داشتن که انگار قراره بمیرن
من باید موضوع رو بفهمم
وقتی کامل از اونجا دور شدن به سمت در رفتم خدایا خودت کمکم کن
در و آروم باز کردم که دیدم باز نمیشه
اَه ل.عنت ا.ت چرا گیج میزنی وقتی رد شدن از اینجا رو ممنوع کردن پس حتما قفلش هم میکنن
فکری به سرم زد و سنجاقم رو از سرم بیرون آوردم با قفلش مشغول شدم
بالاخره ماهم راهکار های خودمون رو داشتیم دیگه
در باز شد خودشه
آروم باز کردم با سیاهی مطلق روبرو شدم
به طرف انتهای راهرو چرخیدم
اوه نه یکی داشت میومد
چاره ای نداشتم زود رفتم تو و در و بستم
این سکوتی مطلق اذیتم میکرد و ترسم و چند برابر میکرد
ا.ت چرا همیشه تسلیم کنجکاویت میشی آخه
مین یونگی اتاقش و چک کردم
خوب 66
پروندشو بستم و گزاشتمش سر جاش برای اطمینان شوکر برداشتم و به طرف اتاق ۶۶ راه افتادم فقط سر میزنم همین
هرچقدر به اون اتاق نزدیک میشدم صدای داد بلند تر میشد
تو اون اتاق چه خبره چرا صدای داد ا زاون اتاق میاد
دو تا پرستار از اون طرف راهرو میومدن
اوه نباید منو ببینن پشت دیوار قایم شدم که همون موقع صدای داد قطع شد
بعد یکم شین ازش بیرون اومد
هن؟! چرا شین ازش بیرون اومد دستکش خو.نی رو در آورد و به اون دوتا پرستار خیره شد
شین : مگه نگفتم هیچ کس از اینجا نباید عبور کنه( خشک و سرد)
پرستار: ب....بخشید ا......قا
شین: بخششی در کار نیست دنبالم بیاید ( پوزخند)
اون دوتا پرستار با ترس زیاد دنبالش راه افتادن
الان چند تا سوال پیچ در پیچ مغزمو داشت له میکرد
یک چرا از اون اتاق صدای داد میومد؟!
دو چرا شین با دستکش های خو.نی از اونجا بیرون اومد؟!
سه چرا رد شدن از کنار این اتاق باید ممنوع باشه؟!
چهار چرا اینقدر پرستار ها ترس داشتن که انگار قراره بمیرن
من باید موضوع رو بفهمم
وقتی کامل از اونجا دور شدن به سمت در رفتم خدایا خودت کمکم کن
در و آروم باز کردم که دیدم باز نمیشه
اَه ل.عنت ا.ت چرا گیج میزنی وقتی رد شدن از اینجا رو ممنوع کردن پس حتما قفلش هم میکنن
فکری به سرم زد و سنجاقم رو از سرم بیرون آوردم با قفلش مشغول شدم
بالاخره ماهم راهکار های خودمون رو داشتیم دیگه
در باز شد خودشه
آروم باز کردم با سیاهی مطلق روبرو شدم
به طرف انتهای راهرو چرخیدم
اوه نه یکی داشت میومد
چاره ای نداشتم زود رفتم تو و در و بستم
این سکوتی مطلق اذیتم میکرد و ترسم و چند برابر میکرد
ا.ت چرا همیشه تسلیم کنجکاویت میشی آخه
۸.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.