زخم عشق پارت 12
لوسیفر: خیلی خب...
_هی... چرا این صندلی انقدر داغه؟ دستامو باز کن مرتیکه لوسیفر(خودم از حرف های تهیونگ خندم میگیره😂)
لوسیفر: وقتی هم که دارم کونتو میسوزونم، گوه میخوری؟ چقدر پر رویی!
_ خدا عصبانی میشه فرشتش اومده کون مردمو میسوزونه ها... آفرین فرشته ی خوب، منو ول کن که برم.
لوسیفر: خنگ مگه تو کتاباتون نخوندین؟
_چیو؟
لوسیفر: من دیگه فرشته ی خدا نیستم. اگه اون میوه هه انقدر خوشگل نبود که من وسوسه شم، الان فرشته ی خدا بودم.
_متأسفم... زندگی غم انگیزی داشتی... حالا بوگو بینیم چیکار به من داری؟
لوسیفر: عَــــــــه گوشم کر شد... چقدر این دختره وز وز میکنه.
_توهم زدی؟ کدوم دختر؟
لوسیفر: عشقت... همون که الان تو ماشینه.
_اها ا.تو میگی(بعد کمی مکث) هوی لوسیفر اونو چیکار دارییی؟ ولش کن.
لوسیفر: نگران نباش حالا میری پیشش... فقط یادت باشه من هر شب میام به خوابت... تعجب نکن.
ــــــــــــــــــــــــ مجددا بوم ــــــــــــــــــــــــ
+تو... تو هم اون آریل رو دیدی؟
_نه... من نسخه لوسیفرشو دیدم.
+هن؟
_مرتیکه لوسیفر... اومده به من میگه گوه میخوری... خودت گوه میخوری لوسیفر بد.
+ببری خان... بیا سریع از اینجا دور شیم.
_اوهوم بریم...
+بیا بریم خونه ی من...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+*داد، که صداش به تهیونگ که طبقه بالاس برسه*ببری خان... رامن میخوری؟
_*داد*آره... فقط یه چیز درست کن که بخوریم مهم نیست چی باشه چون دارم تلف میشم.
+*داد*تهیونگ بیا پایین من برام سوال پیش اومده.
_*داد*اومدم.
بعد از چند ثانیه
_چه سوالی؟
+باید آبو بزاریم جوش بیاد بعد رامن بندازیم توش؟
_*خیره در افق*
+هوی... کجایی؟ جواب منو بده.
_*نفسشو میده بیرون*ا.ت... چند سالته؟
+مسخره... یعنی تو نمیدونی؟
_چرا میدونم... منتها میخوام بدونم خودت میدونی چند سالته یا نه.
+خب من اواخر 22 سالگیمه.
_صحیح... ما تقریبی بخوایم حساب کنیم، تو الان 23 سالته.
+خب؟
_خُبو زهرمار... یعنی تو با 23 سال سن نمیدونی چجوری رامن درست میکنند؟
+خب چیکار کنم؟ من هیچوقت دست به سیاه سفید نزدم.
_پس من نمیتونم تورو به عنوان دوست دخترم بپذیرم.
+نپذیر😎🙂
_چی؟ به همین راحتی؟
+شوخی کردم... میخواستم ببینم واکنش تو چیه... من میدونم که باید آب رو بذاریم جوش بیاد بعد رامن بندازیم توش.
_اَ... تو هوشت از انیشتنم بیشتره(تیکه کلام خودم)
+زهر مار. راستی ببری خان.
_بله خرگوش؟
+میگما... اگه اون موقعی که ما توی عمارتت بودیم و هیچ آدمی نبود، یعنی توی اون زمان فقط من و تو زندگی میکردیم. ولی جیمین از کجا پیداش شد؟
_به عینک پی دی نیم قسم خودمم نمیدونم.
+صحیح... تهیونگ یه درخواستی ازت دارم.
_جونم؟
+میشه منو... خب...*خجالتی اینجاشو میگه*ببوسی؟
تهیونگ میاد جلو و یه بوسه ی یطحی روی لب های ا.ت میندازه.
_خوب شد؟
+خاک تو سرت... وقتی دارم میگم منو ببوس یعنی چی؟
_خب یعتی من بیام تورو ببوسم که بوسیدم، عیبش چی بود؟
+*خیره در افق*هــــــــــعی... بقیه هم دوس پسر دارن... ماهم دوس پسر داریم... خدایا بزرگیتو برم.
آقا من خودک سر این پارتش خیلی خندیدم امید وارم شما هم لذت برده باشید😂
_هی... چرا این صندلی انقدر داغه؟ دستامو باز کن مرتیکه لوسیفر(خودم از حرف های تهیونگ خندم میگیره😂)
لوسیفر: وقتی هم که دارم کونتو میسوزونم، گوه میخوری؟ چقدر پر رویی!
_ خدا عصبانی میشه فرشتش اومده کون مردمو میسوزونه ها... آفرین فرشته ی خوب، منو ول کن که برم.
لوسیفر: خنگ مگه تو کتاباتون نخوندین؟
_چیو؟
لوسیفر: من دیگه فرشته ی خدا نیستم. اگه اون میوه هه انقدر خوشگل نبود که من وسوسه شم، الان فرشته ی خدا بودم.
_متأسفم... زندگی غم انگیزی داشتی... حالا بوگو بینیم چیکار به من داری؟
لوسیفر: عَــــــــه گوشم کر شد... چقدر این دختره وز وز میکنه.
_توهم زدی؟ کدوم دختر؟
لوسیفر: عشقت... همون که الان تو ماشینه.
_اها ا.تو میگی(بعد کمی مکث) هوی لوسیفر اونو چیکار دارییی؟ ولش کن.
لوسیفر: نگران نباش حالا میری پیشش... فقط یادت باشه من هر شب میام به خوابت... تعجب نکن.
ــــــــــــــــــــــــ مجددا بوم ــــــــــــــــــــــــ
+تو... تو هم اون آریل رو دیدی؟
_نه... من نسخه لوسیفرشو دیدم.
+هن؟
_مرتیکه لوسیفر... اومده به من میگه گوه میخوری... خودت گوه میخوری لوسیفر بد.
+ببری خان... بیا سریع از اینجا دور شیم.
_اوهوم بریم...
+بیا بریم خونه ی من...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+*داد، که صداش به تهیونگ که طبقه بالاس برسه*ببری خان... رامن میخوری؟
_*داد*آره... فقط یه چیز درست کن که بخوریم مهم نیست چی باشه چون دارم تلف میشم.
+*داد*تهیونگ بیا پایین من برام سوال پیش اومده.
_*داد*اومدم.
بعد از چند ثانیه
_چه سوالی؟
+باید آبو بزاریم جوش بیاد بعد رامن بندازیم توش؟
_*خیره در افق*
+هوی... کجایی؟ جواب منو بده.
_*نفسشو میده بیرون*ا.ت... چند سالته؟
+مسخره... یعنی تو نمیدونی؟
_چرا میدونم... منتها میخوام بدونم خودت میدونی چند سالته یا نه.
+خب من اواخر 22 سالگیمه.
_صحیح... ما تقریبی بخوایم حساب کنیم، تو الان 23 سالته.
+خب؟
_خُبو زهرمار... یعنی تو با 23 سال سن نمیدونی چجوری رامن درست میکنند؟
+خب چیکار کنم؟ من هیچوقت دست به سیاه سفید نزدم.
_پس من نمیتونم تورو به عنوان دوست دخترم بپذیرم.
+نپذیر😎🙂
_چی؟ به همین راحتی؟
+شوخی کردم... میخواستم ببینم واکنش تو چیه... من میدونم که باید آب رو بذاریم جوش بیاد بعد رامن بندازیم توش.
_اَ... تو هوشت از انیشتنم بیشتره(تیکه کلام خودم)
+زهر مار. راستی ببری خان.
_بله خرگوش؟
+میگما... اگه اون موقعی که ما توی عمارتت بودیم و هیچ آدمی نبود، یعنی توی اون زمان فقط من و تو زندگی میکردیم. ولی جیمین از کجا پیداش شد؟
_به عینک پی دی نیم قسم خودمم نمیدونم.
+صحیح... تهیونگ یه درخواستی ازت دارم.
_جونم؟
+میشه منو... خب...*خجالتی اینجاشو میگه*ببوسی؟
تهیونگ میاد جلو و یه بوسه ی یطحی روی لب های ا.ت میندازه.
_خوب شد؟
+خاک تو سرت... وقتی دارم میگم منو ببوس یعنی چی؟
_خب یعتی من بیام تورو ببوسم که بوسیدم، عیبش چی بود؟
+*خیره در افق*هــــــــــعی... بقیه هم دوس پسر دارن... ماهم دوس پسر داریم... خدایا بزرگیتو برم.
آقا من خودک سر این پارتش خیلی خندیدم امید وارم شما هم لذت برده باشید😂
۹.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱