I wanna be a dad🧸💙 p²⁶
نامجون « با، شنیدن حرفای هانول اونم با اون بغض سنگینش و اشکایی که از هم سبقت میگرفتن، فقط دلم میخواست بمیرم (وویی نه پسرمو)....من واقعا درحقش بد کزدم....هانول کسی بود که هیچوقت ازش خسته نشدم و همیشه عاشقانه میپرستیدمش ولی با حرفاش که داشت میگفت فقط اجازه دادم در همون حالت بهت اشکلم بریزه....اما...وقتی فهمیدم اونروزی که بهش اونو گفتم و اونم میخواست خبر بارداریشو بهم بده....یعنی خودم فرصت پدر شدن رو از خودم گرفتم؟! با تک تک حرفاش میخواستم خودمو زمان و همچیز متوقف شه....وقتی میشنیدم که پدر عوضیش همچین قصدی داشته....دختر منو میخواسته....و هانولو...واقعا تصورشم اعصابمو خورد میکرد....اما با جملات آخرش کپ کردم....
هانول « عاااا....متاسفم آقای کیم...دخترم توی این مدت دردسر زیادی ایجاد کرد... و بعد به سمت جین رفتم خیلی اروم سبد رو ازش گرفتم و به چهره غرق درخواب رائون نگاهی کردم....
نامجون « یعنی...این فسقلی که اینقدر باهاش وقت گذروندم...اینقدر احساس خوبی بهش داشتم.. دختر خودم بود؟! من...من با دخترم و عشقم چیکار کردم....
جین « همینطور متحیر بهشون نگاه میکردم...باورش سخت بود که این دختر کوچولو دختر نامجون باشه....یعنی منو پسرا عموش بودیم...
نامجون « تا هانول خواست حرکت دیگه ای بزنه سبد رو اروم ازش گرفتم و گفتم
نامی « هانول....حرفاتو زدی...هانولا...من حرفی برای گفتن ندارم چون رویی برای گفتنش ندارم.. ولی دیگه نیمخوام نباشم....هانول...دیگه نمیخوام تنهاتون بذارم...هانول کنار هم از رائون مراقبت میکنیم....من عمرا تو و این دختر شیرینی که مهرش به دلم افتاده رو تنها بذارم...قول میدم نبود این دوسالم رو جبران کنم.... خواهش میکنم...
هانول « عاااا....متاسفم آقای کیم...دخترم توی این مدت دردسر زیادی ایجاد کرد... و بعد به سمت جین رفتم خیلی اروم سبد رو ازش گرفتم و به چهره غرق درخواب رائون نگاهی کردم....
نامجون « یعنی...این فسقلی که اینقدر باهاش وقت گذروندم...اینقدر احساس خوبی بهش داشتم.. دختر خودم بود؟! من...من با دخترم و عشقم چیکار کردم....
جین « همینطور متحیر بهشون نگاه میکردم...باورش سخت بود که این دختر کوچولو دختر نامجون باشه....یعنی منو پسرا عموش بودیم...
نامجون « تا هانول خواست حرکت دیگه ای بزنه سبد رو اروم ازش گرفتم و گفتم
نامی « هانول....حرفاتو زدی...هانولا...من حرفی برای گفتن ندارم چون رویی برای گفتنش ندارم.. ولی دیگه نیمخوام نباشم....هانول...دیگه نمیخوام تنهاتون بذارم...هانول کنار هم از رائون مراقبت میکنیم....من عمرا تو و این دختر شیرینی که مهرش به دلم افتاده رو تنها بذارم...قول میدم نبود این دوسالم رو جبران کنم.... خواهش میکنم...
۴۳.۷k
۰۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.