وقتی براش مهم نیستی پارت 10
پارت 10
وقتی براش مهم نیستی
ویو یون هی
همه چیز رو برای چان هیون تعریف کردم وقتی به خودم اومدم دیدم چان هیون داره گریه میکنه و خودم هم خیلی ناراحت بودم که چرا اینطوری شد لوگان به من خیلی خوبی کرده بود حتی به من اعتماد کرد و کلید قاف صندوق رو به من داد توی اون قاف صندوق 10 میلیارد بود الان من با اون پول چیکار کنم یادمه که بهم گفت این پول برای سول آ هست و اگر روزی برای من اتفاقی افتاد اون پول رو بده به سوریون
_____________________________________________
4 ماه بعد
ویو چان هیون
امروز مین هو آزمون برای مدرسه من آمادش کردم و بردمش مدرسه خیلی تمرین کرده بود امیدوارم موفق بشه من هم رفتم شرکت پیش سوریون
سوریون : سلام چان هیون
چان هیون :سلام سوریون خوبی
سوریون: ممنون
که در اتاق زده شد من اجازه ورود دادم یون هی بود
اومد داخل و با هم حرف زدیم وقتی خواست بره یه کتاب به سوریون داد و گفت که هر وقت که خوابش نمیرفت این کتاب رو بخون اسم کتاب..... بود ( نمیدونستم چه اسمی بگم ) و رفت ساعت ۸ بود با سوریون رفتیم خونه پیش مین هو داشتم با سوریون حرف میزدم که گوشیش زنگ خورد و جواب داد یون هی گفت سوریون هیچ جا نرو باید یه چیزی بهت بگم و قطع کرد منو سوریون خیلی ترسیده بودیم که سوریون قبل از اینکه با یون هی دوست سه به گوشیش ردیاب وصل کرده بود ما اون ردیاب رو دنبال کردیم که به یه دره رسیدیم وقتی رفتیم دوتا ماشین از دره افتاد پایین منو سوریون جیغ زدیم و گریه کردیم اما نمیدونستم کی بود زنگ زدیم به پلیس و آمبولانس و ........
در خماری بمانید 😉
ببخشید کم بود ☺️
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
وقتی براش مهم نیستی
ویو یون هی
همه چیز رو برای چان هیون تعریف کردم وقتی به خودم اومدم دیدم چان هیون داره گریه میکنه و خودم هم خیلی ناراحت بودم که چرا اینطوری شد لوگان به من خیلی خوبی کرده بود حتی به من اعتماد کرد و کلید قاف صندوق رو به من داد توی اون قاف صندوق 10 میلیارد بود الان من با اون پول چیکار کنم یادمه که بهم گفت این پول برای سول آ هست و اگر روزی برای من اتفاقی افتاد اون پول رو بده به سوریون
_____________________________________________
4 ماه بعد
ویو چان هیون
امروز مین هو آزمون برای مدرسه من آمادش کردم و بردمش مدرسه خیلی تمرین کرده بود امیدوارم موفق بشه من هم رفتم شرکت پیش سوریون
سوریون : سلام چان هیون
چان هیون :سلام سوریون خوبی
سوریون: ممنون
که در اتاق زده شد من اجازه ورود دادم یون هی بود
اومد داخل و با هم حرف زدیم وقتی خواست بره یه کتاب به سوریون داد و گفت که هر وقت که خوابش نمیرفت این کتاب رو بخون اسم کتاب..... بود ( نمیدونستم چه اسمی بگم ) و رفت ساعت ۸ بود با سوریون رفتیم خونه پیش مین هو داشتم با سوریون حرف میزدم که گوشیش زنگ خورد و جواب داد یون هی گفت سوریون هیچ جا نرو باید یه چیزی بهت بگم و قطع کرد منو سوریون خیلی ترسیده بودیم که سوریون قبل از اینکه با یون هی دوست سه به گوشیش ردیاب وصل کرده بود ما اون ردیاب رو دنبال کردیم که به یه دره رسیدیم وقتی رفتیم دوتا ماشین از دره افتاد پایین منو سوریون جیغ زدیم و گریه کردیم اما نمیدونستم کی بود زنگ زدیم به پلیس و آمبولانس و ........
در خماری بمانید 😉
ببخشید کم بود ☺️
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
۷.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.