P9
خندید و گفت : تو چند سالته ؟
با فکر اینکه الان بهم میگه بچه گفتم : ۱۸
دوباره خندید و گفت : پس هنوز کوچولویی
با پام محکم زدم به پاش و با اخم نگاش کردم که گفت : اگه بدونی الان چه شکلی شدی دیگه این کارو نمیکنی
دوباره با پام زدم به پاش که گفت : باشه ببخشید ، پامو نابود کردی
یه لحظه یاد حرفای اون شب انا افتادم و با کنجکاوی پرسیدم : خواهر داری ؟
جیمین : نه
ا/ت : برادر چطوری ؟
جیمین : دارم
ا/ت : چندتا ؟
جیمین : یدونه که از خودم ۲ سال کوچیک تره
ا/ت : اسمش چیه ؟
جیمین : جونگ کوک
خواستم بپرسم دستش تتوعه که پشیمون شدم ، پاشدم و روبه جیمین گفتم : من دیگه میرم
برام دست تکون داد و منم براش دست تکون دادم کتاب ها رو برداشتم و از کتابخونه رفتم بیرون داشتم میرفتم سمت اتاق که یاد اون شب افتادم که قیافه ی خشمگینش رو تصور کردم حالا که فکر میکنم اون قیافه اصلا به این قیافه ی کیوت نمیومد . رفتم توی اتاق ، جیسو خواب بود به ساعتم نگاه کردم یک ربع به ۹ بود رفتم و زدم به جیسو گفتم : پاشو
یکم وول خورد و گفت : ۲ دقیقه ...... ۲ دقیقه ی بیدار میشم
ا/ت : پاشو ، پاشو دیگه
پانشد که پتو رو از روش کشیدم ، پاشد نشت و گفت : چته ؟
ا/ت : پاشو دیگه
بالاخره با کلی غر غر بیدار شد و گفت : خبرم خواستم دو دقیقه بخوابم
کتاب ها رو گذاشتم توی کوله پشتیم تا نبینتشون .
رفتیم توی سالن که خانم پارک با نگاه تلبکارانه ای نگاهم کرد طرز نگاهش ترسوندم همه ی ندیمه ها روش دورش بودن رفتم پیش بقیه وایسادم اومد سمتم و گفت : کجا بودی؟
بریده بریده گفتم : من ؟ هیجا
خانم پارک : پس من از کتابخونه اومدم بیرون ؟
کتابخونه ؟ خانم پارک از کجا میدونست من کتابخونه بودم . یکدفعه صداش رفت بلند شد و گفت : با توام (باداد)
آروم گفتم : خانم من .....من فقط رفتم کتاب بخونم
خانم پارک : فقط اعضای این عمارت و ندیمه های قدیمی میتونن از کتابخونه استفاده کنن تو به چه جرئتی ..
حرفش تموم نشده بود که یکی از پشت سرش با صدای نسبتا بلندی گفت : اینجا چه خبره؟
با فکر اینکه الان بهم میگه بچه گفتم : ۱۸
دوباره خندید و گفت : پس هنوز کوچولویی
با پام محکم زدم به پاش و با اخم نگاش کردم که گفت : اگه بدونی الان چه شکلی شدی دیگه این کارو نمیکنی
دوباره با پام زدم به پاش که گفت : باشه ببخشید ، پامو نابود کردی
یه لحظه یاد حرفای اون شب انا افتادم و با کنجکاوی پرسیدم : خواهر داری ؟
جیمین : نه
ا/ت : برادر چطوری ؟
جیمین : دارم
ا/ت : چندتا ؟
جیمین : یدونه که از خودم ۲ سال کوچیک تره
ا/ت : اسمش چیه ؟
جیمین : جونگ کوک
خواستم بپرسم دستش تتوعه که پشیمون شدم ، پاشدم و روبه جیمین گفتم : من دیگه میرم
برام دست تکون داد و منم براش دست تکون دادم کتاب ها رو برداشتم و از کتابخونه رفتم بیرون داشتم میرفتم سمت اتاق که یاد اون شب افتادم که قیافه ی خشمگینش رو تصور کردم حالا که فکر میکنم اون قیافه اصلا به این قیافه ی کیوت نمیومد . رفتم توی اتاق ، جیسو خواب بود به ساعتم نگاه کردم یک ربع به ۹ بود رفتم و زدم به جیسو گفتم : پاشو
یکم وول خورد و گفت : ۲ دقیقه ...... ۲ دقیقه ی بیدار میشم
ا/ت : پاشو ، پاشو دیگه
پانشد که پتو رو از روش کشیدم ، پاشد نشت و گفت : چته ؟
ا/ت : پاشو دیگه
بالاخره با کلی غر غر بیدار شد و گفت : خبرم خواستم دو دقیقه بخوابم
کتاب ها رو گذاشتم توی کوله پشتیم تا نبینتشون .
رفتیم توی سالن که خانم پارک با نگاه تلبکارانه ای نگاهم کرد طرز نگاهش ترسوندم همه ی ندیمه ها روش دورش بودن رفتم پیش بقیه وایسادم اومد سمتم و گفت : کجا بودی؟
بریده بریده گفتم : من ؟ هیجا
خانم پارک : پس من از کتابخونه اومدم بیرون ؟
کتابخونه ؟ خانم پارک از کجا میدونست من کتابخونه بودم . یکدفعه صداش رفت بلند شد و گفت : با توام (باداد)
آروم گفتم : خانم من .....من فقط رفتم کتاب بخونم
خانم پارک : فقط اعضای این عمارت و ندیمه های قدیمی میتونن از کتابخونه استفاده کنن تو به چه جرئتی ..
حرفش تموم نشده بود که یکی از پشت سرش با صدای نسبتا بلندی گفت : اینجا چه خبره؟
۱۲.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.