گارسون جذاب(پارت۸)
نامی-چیزی نپرس و فقط بیا
من-باشه
رفتم خونه و پیتزا سفارش دادم
من-سلام اقا من یه پیتزا با سایز متوسط و با طمع سبزیجات میخوام
اقا-بله آدرستون؟
من-جزو مشتریایه همیشگی هستم
اقا-بله و اسمتون؟
من-کیم آیو هستم
اقا-پیتزاتون تا نیم ساعت دیگه میرسه به دستتون
من-ممنون
و قطع کردم یکم رفتم استراحت کنم
.
.
.
چند دقیقه بعد:
دینق...دینق
من-بله
پیک-پیتزاتون رو اوردم
رفتم پولش رو حساب کردم و خوردمش
بعد اینکه خوردم یاد حرف نامی افتادم لباسامو پاشیدم میکاپ ساده ای کردم و رفتم سمت کافه طرفای ساعت شام بود
ینی چیکارم داره؟
وقتی به کافه رسیدم چراغاش خاموش بود اما درش باز بود رفتم تو که یهو با چهره نامی و کوک مواجه شدم و شروع کردن به خوندن: تولدت مبارک..
من-وای شما منو واقعا غافلگیر کردین (تم تولدش رو براتون گذاشتم)
کیک رو بریدیم که کوک گفت: من کار دارم باید برم
من-هع تولد دونفره مشکلی نیس برو
کوکی- بای آیو تولدت مبارک چون نامی یهو بهم خبر داد کادویی نگرفتم ولی حتما برات میخرم
من-اوکی مشکلی نیس
من-تو تاریخ تولد منو از کجا گیر اوردی؟
نامی-از پروندت
من-اها ممنون بابت تولد
نامی-یه چیزی بگم؟
من-بگو
نامی-دوست دخترم میشی
من-اره
میدونم خیلی زود جواب دادم اما تو این فکر بودم که بهت بگم من به..ت...من بهت علاقه دارم
نامی-منم همینطور
اینو گفت و لباشو گذاشت رو لبام اولین بارش نبود ....منم همراهیش کردم
اون شب تولد گرفتیم و باهم رفتیم خونه
۴ ماه بعد:
مدرسه ها تعطیل شده بود با کوک و نامی قرار گذاشتیم بریم مسافرت وسایلون رو جمع کردیم من اماده بودم قرار بود فردا ساعت ۷ بریم(با ماشین)
از خواب بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم نامی رو صدا کنم بعدش با هم رفتیم پایین کوک اومد
کوک-بیاید بالا
من و نامی نشستیم و حرک کردیم ساعت ۱۱ رسیدیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق هامون و اومدیم بیرون و رفتیم صبحانمون خوردیم (ما به یه جزیره رفتیم)جزیره کوه داشت
کوک-بریم کوه؟
من-بریم
نامی-اهم بریم
نامی دستش رو به سمتم دراز کرد و اشاره کرد به دستم منم فهمیدم چی میخواد دستشو گرفتم و رفتیم
بعد نیم ساعت:
کوک-نیم ساعته داریم راه میریم و فقط به نصفش رسیدیم
من-انقدر غر نزن
کوک-....ایش باشه
انقدر راه رفتیم که بلخره رسیدیم به نوک قله
من-وایی چه منظره ی قشنگی داره
نامی-اره عزیزم خیلی قشنگه
کوک-خب دبگه بریم پایین
من-ینی چی ما همین الان رسیدیم من پاهام درد میکنه دیگه نمیتونم راه برم
داشتم اینو میگفتم و غر غر میکردم که نانی منو کول کرد
نامی-هی انقدر غر نزن عزیزم
من-یا...من سنگینم بزارم زمین خودم میرم
نامی-نه بابا تو که وزنی نداری
من-یا چی میگی من ۵۲ کیلو ام
نامی-۱۰۰ کیلو نیستی که غر نزن
بلخره بعد ۲ ساعت از کوه پایبن اومدیم و
لایک حداقل ۱۵ تا لایک
من-باشه
رفتم خونه و پیتزا سفارش دادم
من-سلام اقا من یه پیتزا با سایز متوسط و با طمع سبزیجات میخوام
اقا-بله آدرستون؟
من-جزو مشتریایه همیشگی هستم
اقا-بله و اسمتون؟
من-کیم آیو هستم
اقا-پیتزاتون تا نیم ساعت دیگه میرسه به دستتون
من-ممنون
و قطع کردم یکم رفتم استراحت کنم
.
.
.
چند دقیقه بعد:
دینق...دینق
من-بله
پیک-پیتزاتون رو اوردم
رفتم پولش رو حساب کردم و خوردمش
بعد اینکه خوردم یاد حرف نامی افتادم لباسامو پاشیدم میکاپ ساده ای کردم و رفتم سمت کافه طرفای ساعت شام بود
ینی چیکارم داره؟
وقتی به کافه رسیدم چراغاش خاموش بود اما درش باز بود رفتم تو که یهو با چهره نامی و کوک مواجه شدم و شروع کردن به خوندن: تولدت مبارک..
من-وای شما منو واقعا غافلگیر کردین (تم تولدش رو براتون گذاشتم)
کیک رو بریدیم که کوک گفت: من کار دارم باید برم
من-هع تولد دونفره مشکلی نیس برو
کوکی- بای آیو تولدت مبارک چون نامی یهو بهم خبر داد کادویی نگرفتم ولی حتما برات میخرم
من-اوکی مشکلی نیس
من-تو تاریخ تولد منو از کجا گیر اوردی؟
نامی-از پروندت
من-اها ممنون بابت تولد
نامی-یه چیزی بگم؟
من-بگو
نامی-دوست دخترم میشی
من-اره
میدونم خیلی زود جواب دادم اما تو این فکر بودم که بهت بگم من به..ت...من بهت علاقه دارم
نامی-منم همینطور
اینو گفت و لباشو گذاشت رو لبام اولین بارش نبود ....منم همراهیش کردم
اون شب تولد گرفتیم و باهم رفتیم خونه
۴ ماه بعد:
مدرسه ها تعطیل شده بود با کوک و نامی قرار گذاشتیم بریم مسافرت وسایلون رو جمع کردیم من اماده بودم قرار بود فردا ساعت ۷ بریم(با ماشین)
از خواب بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم نامی رو صدا کنم بعدش با هم رفتیم پایین کوک اومد
کوک-بیاید بالا
من و نامی نشستیم و حرک کردیم ساعت ۱۱ رسیدیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق هامون و اومدیم بیرون و رفتیم صبحانمون خوردیم (ما به یه جزیره رفتیم)جزیره کوه داشت
کوک-بریم کوه؟
من-بریم
نامی-اهم بریم
نامی دستش رو به سمتم دراز کرد و اشاره کرد به دستم منم فهمیدم چی میخواد دستشو گرفتم و رفتیم
بعد نیم ساعت:
کوک-نیم ساعته داریم راه میریم و فقط به نصفش رسیدیم
من-انقدر غر نزن
کوک-....ایش باشه
انقدر راه رفتیم که بلخره رسیدیم به نوک قله
من-وایی چه منظره ی قشنگی داره
نامی-اره عزیزم خیلی قشنگه
کوک-خب دبگه بریم پایین
من-ینی چی ما همین الان رسیدیم من پاهام درد میکنه دیگه نمیتونم راه برم
داشتم اینو میگفتم و غر غر میکردم که نانی منو کول کرد
نامی-هی انقدر غر نزن عزیزم
من-یا...من سنگینم بزارم زمین خودم میرم
نامی-نه بابا تو که وزنی نداری
من-یا چی میگی من ۵۲ کیلو ام
نامی-۱۰۰ کیلو نیستی که غر نزن
بلخره بعد ۲ ساعت از کوه پایبن اومدیم و
لایک حداقل ۱۵ تا لایک
۱۱.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.