p29
کسی نبود جز سویون....
کوک:سویون..؟(متعجب ولی نشون نداد)
سویون:کوک ولش کن... خیلی بهش عذاب دادی دیگه ولش کن تازه حالش بهتر شده لطفا بزار امشب شب خوبی براش باشه(با اخم و محکم دست کوک رو گرفته بود)
کوک:سویون چی میگی...من خیلی منتظر این روز بودم که بتونم ببینمش و بگیرمش بغل ولی اون بیشرف چرا گرفتش بغل اونطور.... ادمو حرسی میکنه(کلافه موهاشو به عقب برد و با سویون رفتن نشستن)
سویون:خب گوش میکنم....
کوک تمام اتفاق ها رو واسه سویون تعریف کرد ..و سویونم فهمید همش نقشه لیاست ..و الان میخواد به کوک کمک کنه به اته برسه
(الان میگید سویون کیه؟سویون رفیق صمیمی دبیرستانی اته بوده و بخاطر مهاجرت دیگه نتونستن همو ببینن و سه سال پیش همدیگه رو توی ایتالیا پیدا کردن)(و تازه سویون خواهر سوجونه)
ویو اته
منو سوجون رفتیم نشستیم پیش رفیقامون خیلی زیاد بودیم....
1من و سوجون
2میا و فیلیکس
3سویون و چانگ وو
4تانا و تیرو
ویو حال
(الان میگین سوجون کیه؟سوجون رفیق صمیمی اته بوده با خواهرش و بخاطر مهاجرتشون از هم جدا شدن و سه پیش توی ایتالیا همدیگه رو پیدا کردن)
تانا:بچه ها پایه این جرعت حقیقت بازی کنیم(با لبخند)
همگی اوکی دادن
تانا:خب من برم بطری بیارم....اوکی اماده... شروع
اته نشسته بود وسط سوجون و فیلیکس خیلی بهم چسبیده بودن ...تا جا واسه بقیه کم نباشه...
سویون:وایسا وایسا...
تانیا:چیه؟
سویون:بزار به ینفر دیگه بگم بیاد...
تانیا:ب کی؟
سویون:(دستش رو به هوا ب یه قسمت تکون داد و همه ی ما سرمون سمت دست سویون رفت ..که روبه کوک بود)
سویون:هی جونگ کوک...بیا اینجا(بلند گفت که بشنوه)
کوک:چکارم داشتی...(دستاش توی جیبشه و با صدای بم گفت)
سویون:ما داریم جرعت حقیقت بازی میکنیم گفتم تو هم بیای چون تنها بودی خسته میشدی..
کوک:اوم کار خوبی کردی..(اومد نشست پیش سویون جفت فیلیکس )
(بزارید کامل واستون بگم)
(اته وسط سوجون و فیلیکس نشسته و جونگ کوک جفت فیلیکس و سویون جفت کوک)
و سوین و کوک همدیگه رو به چشم خواهر برادر میبینن و اینکار سویون برای رسیدن کوک و اتس
تانیا:خب الان شروع کنیم؟
همگی اوکی دادن
بطری افتاد روی تانیا و سویون
تانیا:خب خب خب(با لبخند شیطانی)
تانیا:برو یه کیس از گردن اته بگیر(با خنده شیطانی)
سویون:کار همیشه گیمه(با خنده اومد نشست رو پای اته و یه کیس از گردنش گرفت و جوری گرفت که گردن سفید اته کبود خوش رنگ بشه)
ات:ای خدا لعنتت کنه سویون ..یواش تر (دستش روی گردنشه)
سویون:خب چکار کنم منی که دخترم رو وسوسه کرد چه برسه به پسرا .... ولی خدایی چی میزنی به گردنت اینقدر خوشمزس(با خنده)
ات:سویون عزیزم سرویس کن(با لبخند )
سویون:(خنده)
بطری داشت روی همه میوفتاد و بازی میکردن..که اته یه نگاهی رو روی خودش حس کرد... صورتشو سمت اونطرف گرفت دید کسی نگاهش نمیکنه سمت اینطرف کرد دید بله جناب عالی با پوزخند جذاب همیشه گیش داره به گردن و خود اته نگاه میکنه.. و با زبونش تمام لبش رو خیس کرد ...که اته چشمشو ازش دزدید.....
ات:(دوباره اون عادت همیشگیش رو داره)(توی دلش گفت)
(و الان میگین چرا مگه تولد کارا نبود پس چرا بحث به جرعت و حقیقت رسید چون همه ی بچه ها و مامان باباهاشون و زنعمو و عمو رفتن توی اون یکی پذیرایی و ما جوونا اینطرفیم)
کوک:سویون..؟(متعجب ولی نشون نداد)
سویون:کوک ولش کن... خیلی بهش عذاب دادی دیگه ولش کن تازه حالش بهتر شده لطفا بزار امشب شب خوبی براش باشه(با اخم و محکم دست کوک رو گرفته بود)
کوک:سویون چی میگی...من خیلی منتظر این روز بودم که بتونم ببینمش و بگیرمش بغل ولی اون بیشرف چرا گرفتش بغل اونطور.... ادمو حرسی میکنه(کلافه موهاشو به عقب برد و با سویون رفتن نشستن)
سویون:خب گوش میکنم....
کوک تمام اتفاق ها رو واسه سویون تعریف کرد ..و سویونم فهمید همش نقشه لیاست ..و الان میخواد به کوک کمک کنه به اته برسه
(الان میگید سویون کیه؟سویون رفیق صمیمی دبیرستانی اته بوده و بخاطر مهاجرت دیگه نتونستن همو ببینن و سه سال پیش همدیگه رو توی ایتالیا پیدا کردن)(و تازه سویون خواهر سوجونه)
ویو اته
منو سوجون رفتیم نشستیم پیش رفیقامون خیلی زیاد بودیم....
1من و سوجون
2میا و فیلیکس
3سویون و چانگ وو
4تانا و تیرو
ویو حال
(الان میگین سوجون کیه؟سوجون رفیق صمیمی اته بوده با خواهرش و بخاطر مهاجرتشون از هم جدا شدن و سه پیش توی ایتالیا همدیگه رو پیدا کردن)
تانا:بچه ها پایه این جرعت حقیقت بازی کنیم(با لبخند)
همگی اوکی دادن
تانا:خب من برم بطری بیارم....اوکی اماده... شروع
اته نشسته بود وسط سوجون و فیلیکس خیلی بهم چسبیده بودن ...تا جا واسه بقیه کم نباشه...
سویون:وایسا وایسا...
تانیا:چیه؟
سویون:بزار به ینفر دیگه بگم بیاد...
تانیا:ب کی؟
سویون:(دستش رو به هوا ب یه قسمت تکون داد و همه ی ما سرمون سمت دست سویون رفت ..که روبه کوک بود)
سویون:هی جونگ کوک...بیا اینجا(بلند گفت که بشنوه)
کوک:چکارم داشتی...(دستاش توی جیبشه و با صدای بم گفت)
سویون:ما داریم جرعت حقیقت بازی میکنیم گفتم تو هم بیای چون تنها بودی خسته میشدی..
کوک:اوم کار خوبی کردی..(اومد نشست پیش سویون جفت فیلیکس )
(بزارید کامل واستون بگم)
(اته وسط سوجون و فیلیکس نشسته و جونگ کوک جفت فیلیکس و سویون جفت کوک)
و سوین و کوک همدیگه رو به چشم خواهر برادر میبینن و اینکار سویون برای رسیدن کوک و اتس
تانیا:خب الان شروع کنیم؟
همگی اوکی دادن
بطری افتاد روی تانیا و سویون
تانیا:خب خب خب(با لبخند شیطانی)
تانیا:برو یه کیس از گردن اته بگیر(با خنده شیطانی)
سویون:کار همیشه گیمه(با خنده اومد نشست رو پای اته و یه کیس از گردنش گرفت و جوری گرفت که گردن سفید اته کبود خوش رنگ بشه)
ات:ای خدا لعنتت کنه سویون ..یواش تر (دستش روی گردنشه)
سویون:خب چکار کنم منی که دخترم رو وسوسه کرد چه برسه به پسرا .... ولی خدایی چی میزنی به گردنت اینقدر خوشمزس(با خنده)
ات:سویون عزیزم سرویس کن(با لبخند )
سویون:(خنده)
بطری داشت روی همه میوفتاد و بازی میکردن..که اته یه نگاهی رو روی خودش حس کرد... صورتشو سمت اونطرف گرفت دید کسی نگاهش نمیکنه سمت اینطرف کرد دید بله جناب عالی با پوزخند جذاب همیشه گیش داره به گردن و خود اته نگاه میکنه.. و با زبونش تمام لبش رو خیس کرد ...که اته چشمشو ازش دزدید.....
ات:(دوباره اون عادت همیشگیش رو داره)(توی دلش گفت)
(و الان میگین چرا مگه تولد کارا نبود پس چرا بحث به جرعت و حقیقت رسید چون همه ی بچه ها و مامان باباهاشون و زنعمو و عمو رفتن توی اون یکی پذیرایی و ما جوونا اینطرفیم)
۹.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.