ادامه سناریو ت و باجی:)
فردا صبح*
بلند شدی و دیدی باجی به حالت کیوتی شبیه گربه ها خوابیده،لبخندی روی لبات اومد و آروم موهاشو کنار دادی
باخودت داشیتی فک میکردی چون امروز شنبس تعطیله مدرسه ها(توی خارج یکشنبه و شنبه تعطیلن) توهم با خودت گفتی امروز میتونی بمونی و برای خودت و باجی صبحانه آماده کنی.
رفتی داخل آشپز خونه و بیکن و تخم مرغ هارو داشتی آماده میکردی
۱۰ مین بعد *
اخرای غذا درست کردنت بودی ک حس کردی یکی بغلت کرده!
باجی: صبح بخیر لیتل کیتن
ا/ت: اوه..صبح بخیر باجی^^ خوب خوابیدی؟
باجی: معلومه ک خوب خوابیدم چون تو توی بغل بودی!
تو یکم قرمز میشی*
اونو از خودت دور میکنی*
باجی بیا غذا حاضره، برو دست و صورتتو بشور
باجی هومی میگه و میره سمت دستشویی*
سفره رو میچینی و باجی هم توی همین حین میاد*
۱۵ مین بعد*
باجی:میگم ا/ت میای بریم بیرون؟
ا/ت: هوم حتما
لبخند بزرگی میزنی که باعث میشه باجی هم لبخند بزنه*
میری توی اتاق تا لباستو عوض کنی*
اومدی بیرون ک دیدی باجی عصبی شده!*
ا/ت: باجی...چیزی شده؟
باجی: میگم...لباست خیلی بازه(با عصبانیت)
لباس تو= دامن کوتاه بنفش و مشکی به همراه یه کراپ مشکی
نگاهی به لباست میندازی*
اما من همیشه اینجوریم!
باجی: برام مهم نیست،خوشم نمیاد مردای هیز نگات کنن! تو فقط مال منی!
میبرتت تو اتاق و یکی از هودی هاشو بهت میده و میگه اینو بپوش با یه شلوار بلند!
تعجب میکنی ولی از این کارش لذت میبری ک حواسش بهت هست*
لباسو عوض میکنی و میای میبینی باجی نگات میکنه و میگه: حالا شدی ا/ت من :) دوست دارم فقط برای من لباسای باز بپوشی ا/ت!
قرمز میشی و میزنی به بازوش که اونم خندش میگیره*
از در میرید بیرون که یهو.....
بلند شدی و دیدی باجی به حالت کیوتی شبیه گربه ها خوابیده،لبخندی روی لبات اومد و آروم موهاشو کنار دادی
باخودت داشیتی فک میکردی چون امروز شنبس تعطیله مدرسه ها(توی خارج یکشنبه و شنبه تعطیلن) توهم با خودت گفتی امروز میتونی بمونی و برای خودت و باجی صبحانه آماده کنی.
رفتی داخل آشپز خونه و بیکن و تخم مرغ هارو داشتی آماده میکردی
۱۰ مین بعد *
اخرای غذا درست کردنت بودی ک حس کردی یکی بغلت کرده!
باجی: صبح بخیر لیتل کیتن
ا/ت: اوه..صبح بخیر باجی^^ خوب خوابیدی؟
باجی: معلومه ک خوب خوابیدم چون تو توی بغل بودی!
تو یکم قرمز میشی*
اونو از خودت دور میکنی*
باجی بیا غذا حاضره، برو دست و صورتتو بشور
باجی هومی میگه و میره سمت دستشویی*
سفره رو میچینی و باجی هم توی همین حین میاد*
۱۵ مین بعد*
باجی:میگم ا/ت میای بریم بیرون؟
ا/ت: هوم حتما
لبخند بزرگی میزنی که باعث میشه باجی هم لبخند بزنه*
میری توی اتاق تا لباستو عوض کنی*
اومدی بیرون ک دیدی باجی عصبی شده!*
ا/ت: باجی...چیزی شده؟
باجی: میگم...لباست خیلی بازه(با عصبانیت)
لباس تو= دامن کوتاه بنفش و مشکی به همراه یه کراپ مشکی
نگاهی به لباست میندازی*
اما من همیشه اینجوریم!
باجی: برام مهم نیست،خوشم نمیاد مردای هیز نگات کنن! تو فقط مال منی!
میبرتت تو اتاق و یکی از هودی هاشو بهت میده و میگه اینو بپوش با یه شلوار بلند!
تعجب میکنی ولی از این کارش لذت میبری ک حواسش بهت هست*
لباسو عوض میکنی و میای میبینی باجی نگات میکنه و میگه: حالا شدی ا/ت من :) دوست دارم فقط برای من لباسای باز بپوشی ا/ت!
قرمز میشی و میزنی به بازوش که اونم خندش میگیره*
از در میرید بیرون که یهو.....
۲۲.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.