جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۳۱
ادمین ویو:
ات:الو؟...باشه اینقد چاپلوسی نکن...یه پونزده تا محافظ بفرست عمارتم...سریع...باشه...بسه خدافظ
قبل از اینکه بره پایین یه شلوار پوشید و دویید پایین تا به غذاش برسه
سریع اجوما رو از اشپز خونه دور کرد اجوما مث یکی از اعضای خانوادش بود خوب مهربون قابل اعتماد
قولنج انگاشتاشو شکست و مشغول شد اول کیک ماهیا رو درست کرد که خیلی زحمت داشت(دوستان من یه دوکی بوکی درست کردم پدرم در اومد باور کنید😭😂)ولی از شکلشون خوشش میومد بعد رفت سراغ سس اول سوسیسا رو خورد کرد بعت نودلو اماده کرد و بعد هم رب گوجه رو با اب قاطی کرد و همه ی چیزایی که درست کرده بودو ریخت توش و در قابلمه رو گذاشت هوفی کشید هنوز تموم نشده رفت سراغ تخم مرغا واسه ی هرکی یه دونه ابپز کرد بعد یه گوشت بزرگ رو به شکل پهن و نازک یه چندین قسمت برش داد و اونا رو سرخ کرد تقریبن شبیه استیک کوچیک شد(اینایی که گفتم جزو دوکی بوکی نیستا حوستون هست؟)و بلخره بعد از پوست کردن تخم مرغا دوکی بوکی هم اماده شد و گوشتا سرخ شدن
ات سوتی زد
هانا:وقت ناهاره؟
ات:اره زود بیاید وگرنه سرد میشه
وقتی سر سفره نشستن همه چیز اماده شده بود
لیان:واو ببین خانوم مافیا چه کرده
ات:یه جوری میگی انگار میخوای اینجا اخمام بره تو هم
لیان:اوه ببخشید
اجوما:نه دخترم راست میگه واقعن عالی شده
هانا:بسه دیگه گشنمه شروع کنیم
ات:جونگکوک نمیاد؟
لیان:چرا میاد(پوزخند)
ات:اون مغزتو درس کن از صبح تا حالا یه ابمیوه خورده و بس
لیان لبخندش پهن تر شد ات از زیر میز محکم زد به ساق پایه لیان جوری که لیان لب پایینشو گاز گرفت و لبخندش محو شد
ات:هوففف من میرم بیارمش
رفت بالا و درو اتاقشو زد
ات:جونگکوک اونجایی؟
صدایی نیومد
ات:با اجازه می خوام بیام تو
رفت تو و دید جونگکوک ولو شده رو تخت و به چنان خوابی رفته که نگو بالشش از اب موهاش خیس شده بود و این یعنی که حموم بوده ات چشماشو تو حدقه چرخوند
ات:هی پاشو ببینم باید ناهارتو بخوری
کوک:نمیخوام
اشتباهی وقتی خواست پشتشو به ات بکنه خودت به دست ات که روی تخت بود و ت تعادلشو از دست داد و محکم افتاد ولی دستاشو سریع گذاشت دوطرف جونگکوک خواست بلند شه که جونگکوک نذاشت و کمرشو گرفت و اونو به راحتی کنار خودش خوابوند و از این کارش ات خیلی تعجب کرد
ات:داری چی کار میکنی؟
کوک: هیچی
و سرشو گذاشت رو شونهی ات
پارت۳۱
ادمین ویو:
ات:الو؟...باشه اینقد چاپلوسی نکن...یه پونزده تا محافظ بفرست عمارتم...سریع...باشه...بسه خدافظ
قبل از اینکه بره پایین یه شلوار پوشید و دویید پایین تا به غذاش برسه
سریع اجوما رو از اشپز خونه دور کرد اجوما مث یکی از اعضای خانوادش بود خوب مهربون قابل اعتماد
قولنج انگاشتاشو شکست و مشغول شد اول کیک ماهیا رو درست کرد که خیلی زحمت داشت(دوستان من یه دوکی بوکی درست کردم پدرم در اومد باور کنید😭😂)ولی از شکلشون خوشش میومد بعد رفت سراغ سس اول سوسیسا رو خورد کرد بعت نودلو اماده کرد و بعد هم رب گوجه رو با اب قاطی کرد و همه ی چیزایی که درست کرده بودو ریخت توش و در قابلمه رو گذاشت هوفی کشید هنوز تموم نشده رفت سراغ تخم مرغا واسه ی هرکی یه دونه ابپز کرد بعد یه گوشت بزرگ رو به شکل پهن و نازک یه چندین قسمت برش داد و اونا رو سرخ کرد تقریبن شبیه استیک کوچیک شد(اینایی که گفتم جزو دوکی بوکی نیستا حوستون هست؟)و بلخره بعد از پوست کردن تخم مرغا دوکی بوکی هم اماده شد و گوشتا سرخ شدن
ات سوتی زد
هانا:وقت ناهاره؟
ات:اره زود بیاید وگرنه سرد میشه
وقتی سر سفره نشستن همه چیز اماده شده بود
لیان:واو ببین خانوم مافیا چه کرده
ات:یه جوری میگی انگار میخوای اینجا اخمام بره تو هم
لیان:اوه ببخشید
اجوما:نه دخترم راست میگه واقعن عالی شده
هانا:بسه دیگه گشنمه شروع کنیم
ات:جونگکوک نمیاد؟
لیان:چرا میاد(پوزخند)
ات:اون مغزتو درس کن از صبح تا حالا یه ابمیوه خورده و بس
لیان لبخندش پهن تر شد ات از زیر میز محکم زد به ساق پایه لیان جوری که لیان لب پایینشو گاز گرفت و لبخندش محو شد
ات:هوففف من میرم بیارمش
رفت بالا و درو اتاقشو زد
ات:جونگکوک اونجایی؟
صدایی نیومد
ات:با اجازه می خوام بیام تو
رفت تو و دید جونگکوک ولو شده رو تخت و به چنان خوابی رفته که نگو بالشش از اب موهاش خیس شده بود و این یعنی که حموم بوده ات چشماشو تو حدقه چرخوند
ات:هی پاشو ببینم باید ناهارتو بخوری
کوک:نمیخوام
اشتباهی وقتی خواست پشتشو به ات بکنه خودت به دست ات که روی تخت بود و ت تعادلشو از دست داد و محکم افتاد ولی دستاشو سریع گذاشت دوطرف جونگکوک خواست بلند شه که جونگکوک نذاشت و کمرشو گرفت و اونو به راحتی کنار خودش خوابوند و از این کارش ات خیلی تعجب کرد
ات:داری چی کار میکنی؟
کوک: هیچی
و سرشو گذاشت رو شونهی ات
۳.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.