ارباب من🖤🤍
part5
بعد از اینکه از جیمین خداحافظی کردم رفتم پایین تا کارمو بپرسم که یهو آجوما رو دیدم و رفتم پیشش و اون گفت:
آجوما: ا. ت دخترم تو کجا بودی که اینقدر دیر کردی
ا. ت: ببخشید یه اتفاقی افتاد دیگه تکرار نمیشه
آجوما: باشه ولی دیگه تکرار نشه عزیزم باشه
ا. ت: چشم آجوما من باید چیکار کنم
آجوما: برو کهنه کشی کن
ا. ت: چشم
بعدشم رفتم پایین و یه کهنه گرفتم توی دستم و شروع کردم به کهنه کشی و کارم ۲ ساعت گذشت و دیگه خسته شده بودم بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم داخل اتاقم و خودمو پرت کردم روی تخت هنوز نرفته بودم زیر پتو که یکی در اتاقمو زد با خودم گفتم شاید میا باشه ولی با صدایی که شنیدم از خیالم اومدم بیرون و اون صدا صدای جیمین بود با خوشحالی رفتم در اتاقو باز کردم و جیمین اومد داخل منم چون دلتنگش بودم محکم بغلش کردم
(جیمین ویو)
رفتم در اتاق ا. ت رو زدم و اومد جلوی در و وقتی که در و باز کرد یهو پرید بغلم اولش یه کم تعجب کردم ولی منم بعدش متقابلا بغلش کردم
ا. ت: جیمینا دلم برات تنگ شده بود
جیمین: منم همینطور بیا بریم بیرون
ا. ت: باشه
جیمین: ا. ت ولی قبل از اینکه بریم لباستو عوض کن خب
ا. ت: باشه(کمی با تعجب)
(ا. ت ویو)
از حرف جیمین تعجب کردم ولی بعدش به خودم اومدم و خب جیمین هم دوستمه بعدش لباسمو عوض کردم و از اتاق اومدم بیرون رفتم در عمارت رو باز کردم و دیدم جیمین منتظرم بود بعدش بهم گفت:
جیمین: نمیخای بشینی
ا. ت: چرا الان میشینم
بعد از اینکه جیمین اینو بهم گفت در ماشینو برام باز کرد و گفت:
جیمین: بفرمایید بشینید مادمازل
ا. ت: بله حتما پرنس من😊
بعدش نشتم و جیمین درو ماشینو بست و اومد کنارت نشست و در سمت خودشم بست و کمربندسو بست و تو هم کمربندتو بستی و رفتین
بعد از اینکه از جیمین خداحافظی کردم رفتم پایین تا کارمو بپرسم که یهو آجوما رو دیدم و رفتم پیشش و اون گفت:
آجوما: ا. ت دخترم تو کجا بودی که اینقدر دیر کردی
ا. ت: ببخشید یه اتفاقی افتاد دیگه تکرار نمیشه
آجوما: باشه ولی دیگه تکرار نشه عزیزم باشه
ا. ت: چشم آجوما من باید چیکار کنم
آجوما: برو کهنه کشی کن
ا. ت: چشم
بعدشم رفتم پایین و یه کهنه گرفتم توی دستم و شروع کردم به کهنه کشی و کارم ۲ ساعت گذشت و دیگه خسته شده بودم بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم داخل اتاقم و خودمو پرت کردم روی تخت هنوز نرفته بودم زیر پتو که یکی در اتاقمو زد با خودم گفتم شاید میا باشه ولی با صدایی که شنیدم از خیالم اومدم بیرون و اون صدا صدای جیمین بود با خوشحالی رفتم در اتاقو باز کردم و جیمین اومد داخل منم چون دلتنگش بودم محکم بغلش کردم
(جیمین ویو)
رفتم در اتاق ا. ت رو زدم و اومد جلوی در و وقتی که در و باز کرد یهو پرید بغلم اولش یه کم تعجب کردم ولی منم بعدش متقابلا بغلش کردم
ا. ت: جیمینا دلم برات تنگ شده بود
جیمین: منم همینطور بیا بریم بیرون
ا. ت: باشه
جیمین: ا. ت ولی قبل از اینکه بریم لباستو عوض کن خب
ا. ت: باشه(کمی با تعجب)
(ا. ت ویو)
از حرف جیمین تعجب کردم ولی بعدش به خودم اومدم و خب جیمین هم دوستمه بعدش لباسمو عوض کردم و از اتاق اومدم بیرون رفتم در عمارت رو باز کردم و دیدم جیمین منتظرم بود بعدش بهم گفت:
جیمین: نمیخای بشینی
ا. ت: چرا الان میشینم
بعد از اینکه جیمین اینو بهم گفت در ماشینو برام باز کرد و گفت:
جیمین: بفرمایید بشینید مادمازل
ا. ت: بله حتما پرنس من😊
بعدش نشتم و جیمین درو ماشینو بست و اومد کنارت نشست و در سمت خودشم بست و کمربندسو بست و تو هم کمربندتو بستی و رفتین
۵۴.۴k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.