راکون کچولو مو صورتی p23
جنابعالی چرا دیر کردید؟
من:خب منم رفتم دنبالش
خانومه:ا واقعا خب فردا با والدین تون میاید
من ، آنیا: مگه ما بچه ایم ساله آخره مدرسمونه با اونا بیایم مدرسه؟!
خانومه:بله حالا بیرون
من:هوفف
بیرون رفتیم تا برگردیم کلاس ا وایسا
برگه
من:برگه؟
بهمون برگه رو داد ماهم رفتیم
آنیا:الان سال آخر مدرسمونه اینا هم هنوز مارو بچه حساب میکنن
من:خب من که بچه نیستم ولی تو بچه ای
آنیا:هی
من:بله
آنیا:من فقط یه سال از تو کوچیک ترم
اینقدر بچه بچه نکن
من بچه نیستم
من:چرا هستی
و سرعتمو بیشتر کردم تا زودتر برسم به کلاس
آنیا هم سرعتشو بیشتر کرد
سریع دویدم تا برسم کلاس
که صدای بوم اومد
آنیا:آخ
وایسادمو نگاهی به پشت سرم انداختم
آنیا نشسته بود رو زمین
برگشتم
من: خوبی
سرشو بالا گرفت و با یه لبخند عجیب غریب نگام کرد
من:ام آنیا؟
دستاشو گزاشت رو شونم و پرید بالا و شروع کرد به دویدن
آنیا:من برنده میشممممم
من:هوی وایسا
شروع کردم به دویدن
زود تر از من رسید
ولی پشت در منتظرم موند
و با یه ژست قهرمانانه به در تکیه داده بود
آنیا:من بردم
من:چون من برگشتم
آنیا:مهم اینه که من بردم
من:ولی اگه منو گول نمیزدی که
نمی بردی
و صورتمو به صورتش نزدیک کردم
آنیا:من گولت نزدم
من: پس عمه من بود خودشو زمین زد؟
آنیا:خودمو زمین نزدم اونجا یکم آب ریخته بود پام سر خورد
من:پس چرا اون موقع اونجوری نگام کردی؟
آنیا: چون این فکر به سرم رسید الان که تو نشستی میتونم از فرصت استفاده کنم و برنده شم که خب شدم
من:خب اوکی میگم الان خوبی
کمی سرمو کج کردم
آنیا:آره فقط اولش درد داشت
سرمو صاف کردم
من:خب پس خوبه
همون موقع در باز شد
و آنیا افتاد بغل کسی که اونجا بود
خب خدا رو شکر بکی بود
بکی: ااااااااااااااااااااااااااا این که
ها تویی چرا افتادی
نگاش به من افتاد
هوی تو چکارش کردی
من: کاریش نکردم
بکی:پس چرا اینقدر صورتت بهش نزدیک بود؟
تازه یادم اومد که اینقدر نزدیکش بودم
من:میخواستم هم قدش بشم
آنیا:مگه من کوتولم
که میخواستی هم قدم بشی؟
خندم گرفت
من:نه تو کوتوله نیستی ولی قدت کوتاه تر از منه
آنیا:خب چون تو پسری
من:مگه من گفتم تو قدت کوتاه
آنیا:نه
من:پس هیچی دیگه
آنیا:اوکی
بکی:هوی آنیا نگفتی چرا افتادی
آنیا:ها آها
وای من هنوز اینجوریم
از بغل بکی بیرون اومدو روکرد به بکی
آنیا:به درتکیه داده بودم که جنابعالی دروبازکردید
ولی خب گرفتیم
بکی:خب ازاول میگفتی
آنیا:خب چکار داشتی
بکی:وای باید غیبت هارومیدادم به دفتر
وسریع رفت
نگام به کلاس افتاد
معلم داشت یه جور عجیبی نگامون میکرد
بابا مگه آدم کشتیم
معلم:بیاید تو
آنیا همونجا میخکوب شده بود
من:چشم
و دست آنیا رو گرفتمو رفتیم بشینیم
آنیا تازه به خودش اومد
آنیا:هوی یکم آروم تر
من:باشه فقط بیا بریم بشینیم
من:خب منم رفتم دنبالش
خانومه:ا واقعا خب فردا با والدین تون میاید
من ، آنیا: مگه ما بچه ایم ساله آخره مدرسمونه با اونا بیایم مدرسه؟!
خانومه:بله حالا بیرون
من:هوفف
بیرون رفتیم تا برگردیم کلاس ا وایسا
برگه
من:برگه؟
بهمون برگه رو داد ماهم رفتیم
آنیا:الان سال آخر مدرسمونه اینا هم هنوز مارو بچه حساب میکنن
من:خب من که بچه نیستم ولی تو بچه ای
آنیا:هی
من:بله
آنیا:من فقط یه سال از تو کوچیک ترم
اینقدر بچه بچه نکن
من بچه نیستم
من:چرا هستی
و سرعتمو بیشتر کردم تا زودتر برسم به کلاس
آنیا هم سرعتشو بیشتر کرد
سریع دویدم تا برسم کلاس
که صدای بوم اومد
آنیا:آخ
وایسادمو نگاهی به پشت سرم انداختم
آنیا نشسته بود رو زمین
برگشتم
من: خوبی
سرشو بالا گرفت و با یه لبخند عجیب غریب نگام کرد
من:ام آنیا؟
دستاشو گزاشت رو شونم و پرید بالا و شروع کرد به دویدن
آنیا:من برنده میشممممم
من:هوی وایسا
شروع کردم به دویدن
زود تر از من رسید
ولی پشت در منتظرم موند
و با یه ژست قهرمانانه به در تکیه داده بود
آنیا:من بردم
من:چون من برگشتم
آنیا:مهم اینه که من بردم
من:ولی اگه منو گول نمیزدی که
نمی بردی
و صورتمو به صورتش نزدیک کردم
آنیا:من گولت نزدم
من: پس عمه من بود خودشو زمین زد؟
آنیا:خودمو زمین نزدم اونجا یکم آب ریخته بود پام سر خورد
من:پس چرا اون موقع اونجوری نگام کردی؟
آنیا: چون این فکر به سرم رسید الان که تو نشستی میتونم از فرصت استفاده کنم و برنده شم که خب شدم
من:خب اوکی میگم الان خوبی
کمی سرمو کج کردم
آنیا:آره فقط اولش درد داشت
سرمو صاف کردم
من:خب پس خوبه
همون موقع در باز شد
و آنیا افتاد بغل کسی که اونجا بود
خب خدا رو شکر بکی بود
بکی: ااااااااااااااااااااااااااا این که
ها تویی چرا افتادی
نگاش به من افتاد
هوی تو چکارش کردی
من: کاریش نکردم
بکی:پس چرا اینقدر صورتت بهش نزدیک بود؟
تازه یادم اومد که اینقدر نزدیکش بودم
من:میخواستم هم قدش بشم
آنیا:مگه من کوتولم
که میخواستی هم قدم بشی؟
خندم گرفت
من:نه تو کوتوله نیستی ولی قدت کوتاه تر از منه
آنیا:خب چون تو پسری
من:مگه من گفتم تو قدت کوتاه
آنیا:نه
من:پس هیچی دیگه
آنیا:اوکی
بکی:هوی آنیا نگفتی چرا افتادی
آنیا:ها آها
وای من هنوز اینجوریم
از بغل بکی بیرون اومدو روکرد به بکی
آنیا:به درتکیه داده بودم که جنابعالی دروبازکردید
ولی خب گرفتیم
بکی:خب ازاول میگفتی
آنیا:خب چکار داشتی
بکی:وای باید غیبت هارومیدادم به دفتر
وسریع رفت
نگام به کلاس افتاد
معلم داشت یه جور عجیبی نگامون میکرد
بابا مگه آدم کشتیم
معلم:بیاید تو
آنیا همونجا میخکوب شده بود
من:چشم
و دست آنیا رو گرفتمو رفتیم بشینیم
آنیا تازه به خودش اومد
آنیا:هوی یکم آروم تر
من:باشه فقط بیا بریم بشینیم
۲.۸k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.