رمان عشق ممنوعه پارت ۲
بهش گفتم میشه یکم بیشتر بهم آشنا بشیم.. دیدم سین نکرد ۵دیقه بعد دیدم پیام فرستاد بلخ...من ارسلان کاشیم ۲۱سالمه یه خواهر دارم و یه مادر بابامم از مامانم جدا شده و من و بابام باهم قهریم یه خواهرزاده عم دارم......
دیا:اوکی ممنون
دیا:منم دیانارحیمیم ۱۷سالمه یه خواهرو برادر دارم و یه خواهر زاده عم دارم..
ارسلان:خب حالا فردا با هم قرار بزاریم(ارسلانم از دیانا خوشش میاد)
دیا:باش کجا و کی
ارس:پارک نیاوران ساعت ۲:٠٠
دیا:باش میبینمت
ازش خداحافظی کردمو خواستم بخوابم ولی خوابم نبرد دلم میخواست زودتر ببینمش
فردا.........
برید تو خماری
تا پارت بعد
بای
دیا:اوکی ممنون
دیا:منم دیانارحیمیم ۱۷سالمه یه خواهرو برادر دارم و یه خواهر زاده عم دارم..
ارسلان:خب حالا فردا با هم قرار بزاریم(ارسلانم از دیانا خوشش میاد)
دیا:باش کجا و کی
ارس:پارک نیاوران ساعت ۲:٠٠
دیا:باش میبینمت
ازش خداحافظی کردمو خواستم بخوابم ولی خوابم نبرد دلم میخواست زودتر ببینمش
فردا.........
برید تو خماری
تا پارت بعد
بای
۸.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.