عشق یا قتل ادامه پارت ۸
فردا
پ ۸ ق ۶ : بد صدام میکرد.......بد جور رو مخ بود .....بلند شدم و داد زدم
+ باشه جوش نیار بیدار شدم!
- راس ساعت ۶ تو محوطه ی تمرین میبینمت مین ا/ت! اگه دیر بیای با شلاق میگم بیارنت!
بهش نگاه کردم جونگ کوک نبود
+ تو دیگه کی هستی؟
- هم مال عمت!.....به تو چه!
بعد در و محکم کوبید و رفت
+ اییشش...... چه بیشعور
رفتم دستشویی و بعد لباسای ورزشی پوشیدم و رفتم پایین ....... مردای زیادی تو خونه بودن.....بد نگاهم میکردن.....از نگاهاشون معذب شدم .....دقیقا راس ساعت ۶ زنگی به صدا در اومد و همه کسایی ک اونجا بودن با فاصله یکسان قطار به قطار هم ایستادن...... مردی ک صبح بیدارم کرد روی ی صندلی ک مقابل همه ی اونا روی یه سَکوه مبارزه بود نشست ....... بعد لحظه ای سکوت دهن باز کرد
- خوبه!خوبه! امروز خیلی خوب آماده شدین!
به منی ک جدا از همه ایستاده بودم نگاهی انداخت و از جاش بلند شد ......انگشت اشاره اش رو طرفم گرفت و گفت
- تو
انگشتشو جلوی پاش گرفت
- بیا اینجا!
رفتم و همونجا ایستادم با صدای بلندی گفت
- ایشون مهمون باخواستمون هستن ..... البته مهمون رئیسن ......رئیس گفت ک نکشیدش فرد مهمیه لازمش داریم ....... یعنی خیلی چیزا رو بلده و میفهمه! .....فقط اینو بگم ک ......ایشون یه خانمن پس بهش سخت نگیرید!
همه خندیدن
- خوبب ..... باید ارز یابی کنم ....... ببینم چقدر ارزش داری!......با جانگ شروع کن جانگ بیا اینجا
یکی از میون اون همه جمعیت اومد بالا و مقابل من ایستاد
( انتقال پارت ۸ به ۹ ) هنوز میتونی بلند شی؟..... دستشو کشید و دوباره با زمین در تماس شدم......خوب خودتو آماده کن!.......برای کی جاسوسی میکنی؟.....یه نمونه بیار...... و اینکه چطور باید مصرفش کرد ..... الان وقت اومدنه؟ میزاشتی شب میومدی!........چهار تا بطری شیشه ای
فک میکنین چ بلایی قراره سر ا/ت بیاد؟ یا تهیونگ چی؟ تهیونگ فقط میشنه و منتظر می مونه؟
پ ۸ ق ۶ : بد صدام میکرد.......بد جور رو مخ بود .....بلند شدم و داد زدم
+ باشه جوش نیار بیدار شدم!
- راس ساعت ۶ تو محوطه ی تمرین میبینمت مین ا/ت! اگه دیر بیای با شلاق میگم بیارنت!
بهش نگاه کردم جونگ کوک نبود
+ تو دیگه کی هستی؟
- هم مال عمت!.....به تو چه!
بعد در و محکم کوبید و رفت
+ اییشش...... چه بیشعور
رفتم دستشویی و بعد لباسای ورزشی پوشیدم و رفتم پایین ....... مردای زیادی تو خونه بودن.....بد نگاهم میکردن.....از نگاهاشون معذب شدم .....دقیقا راس ساعت ۶ زنگی به صدا در اومد و همه کسایی ک اونجا بودن با فاصله یکسان قطار به قطار هم ایستادن...... مردی ک صبح بیدارم کرد روی ی صندلی ک مقابل همه ی اونا روی یه سَکوه مبارزه بود نشست ....... بعد لحظه ای سکوت دهن باز کرد
- خوبه!خوبه! امروز خیلی خوب آماده شدین!
به منی ک جدا از همه ایستاده بودم نگاهی انداخت و از جاش بلند شد ......انگشت اشاره اش رو طرفم گرفت و گفت
- تو
انگشتشو جلوی پاش گرفت
- بیا اینجا!
رفتم و همونجا ایستادم با صدای بلندی گفت
- ایشون مهمون باخواستمون هستن ..... البته مهمون رئیسن ......رئیس گفت ک نکشیدش فرد مهمیه لازمش داریم ....... یعنی خیلی چیزا رو بلده و میفهمه! .....فقط اینو بگم ک ......ایشون یه خانمن پس بهش سخت نگیرید!
همه خندیدن
- خوبب ..... باید ارز یابی کنم ....... ببینم چقدر ارزش داری!......با جانگ شروع کن جانگ بیا اینجا
یکی از میون اون همه جمعیت اومد بالا و مقابل من ایستاد
( انتقال پارت ۸ به ۹ ) هنوز میتونی بلند شی؟..... دستشو کشید و دوباره با زمین در تماس شدم......خوب خودتو آماده کن!.......برای کی جاسوسی میکنی؟.....یه نمونه بیار...... و اینکه چطور باید مصرفش کرد ..... الان وقت اومدنه؟ میزاشتی شب میومدی!........چهار تا بطری شیشه ای
فک میکنین چ بلایی قراره سر ا/ت بیاد؟ یا تهیونگ چی؟ تهیونگ فقط میشنه و منتظر می مونه؟
۲۹.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۰