Van Gogh part 13 پارت آخر
ا/ت ویو : توی بیمارستان بهوش اومدم نگا اطراف کردم کوک دیدم سرش روی تخته و دستم گرفته خیلی کیوت شده بود دستم کشیدم روی سرش موهاش ناز میکردم خیلی نرم بودن دلم براش تنگ شده بود من دوسش دارم اره دارمم
*پرستار وارد اتاق شد با لبخند نگام کرد
پرستار : خببب حالت بهتره عزیزم بزار یه چیزی بهت بگم تا خوشحال بشی نی نی کوچولوت حالش خوبه
+ چی نی نی
کوک اروم چشاش باز کرد و دستش کشید روی صورتم
_ بیدار شدی ؟ حالت خوبه جاییت درد نمیکنه ؟
+ کوک این خانم چی میگه نی نی ؟
کوک شوکه نگا پرستار میکنه
پرستار : وای خدا جون نگید که نمیدونستین (خنده ) همسرتون بارداره آقای جئون بابا شدید
*کوک چشاش از حالت عادی درشت تر شد یه دفعه از جاش پرید نگات کرد فاککککک من من بابا شدممممممم لبت محکم بوسید بابا بابا شدممممممم باید به هیونگ بگم
+ چی چی کوک وای خدا جوننن
پرستار خندید از اتاق بیرون رفت به بالا پریدنای کوک میخندیدم دستم کشیدم رو شکمم یعنی یعنی من مامان شدم اونم از کوک یه بچه وای خدا از ذوق داشتم سکته میکردم که چند ماه گذشت و کوک تصمیم گرفته بود که جشن عروسی بگیره که شوگا اومد توی اتاق که داشتن واسه عروسی آمادم میکردم
شوگا : حالت چطوره ؟
+ خوبم مرسی
شوگا : مراقبش باش وای خدا عمو شدم عجب چیزی
+ ( خنده )
شوگا : کوک خیلی ذوق داره زود آماده شو
شوگا میره بیرون حاضر میشم ( عکس لباس عروس تالار اسلاید بعده)
اومدم بیرون و اروم از پله ها میرفتم پایین
کوک ویو : وقتی دیدمش فوق العاده شده بود درست مثل فرشته ها لعنتی اون دیونه کننده بود نمیتونم نگاهم ازش بگیرم چشاش اون چشای تیله ایش هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم اون بیشتر از یه نوشیدنی منو وابسته خودش میکنه از پله ها اومد پایین دستش گرفتم
پدر شروع کرد به خوندن دیگه صبر نداشتم قبل از اینکه ا/ت بگه بله لبش بوسیدم پدر خندید کمرش گرفتم چسبوندمش به خودم همه بلند شدن دست زدن
*ا/ت و کوک سالها با پسر کوچولوشون در آرامش با عمو شوگا زندگی کردن
امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه حمایت یادتون نره 🖤⛓️🐺
*پرستار وارد اتاق شد با لبخند نگام کرد
پرستار : خببب حالت بهتره عزیزم بزار یه چیزی بهت بگم تا خوشحال بشی نی نی کوچولوت حالش خوبه
+ چی نی نی
کوک اروم چشاش باز کرد و دستش کشید روی صورتم
_ بیدار شدی ؟ حالت خوبه جاییت درد نمیکنه ؟
+ کوک این خانم چی میگه نی نی ؟
کوک شوکه نگا پرستار میکنه
پرستار : وای خدا جون نگید که نمیدونستین (خنده ) همسرتون بارداره آقای جئون بابا شدید
*کوک چشاش از حالت عادی درشت تر شد یه دفعه از جاش پرید نگات کرد فاککککک من من بابا شدممممممم لبت محکم بوسید بابا بابا شدممممممم باید به هیونگ بگم
+ چی چی کوک وای خدا جوننن
پرستار خندید از اتاق بیرون رفت به بالا پریدنای کوک میخندیدم دستم کشیدم رو شکمم یعنی یعنی من مامان شدم اونم از کوک یه بچه وای خدا از ذوق داشتم سکته میکردم که چند ماه گذشت و کوک تصمیم گرفته بود که جشن عروسی بگیره که شوگا اومد توی اتاق که داشتن واسه عروسی آمادم میکردم
شوگا : حالت چطوره ؟
+ خوبم مرسی
شوگا : مراقبش باش وای خدا عمو شدم عجب چیزی
+ ( خنده )
شوگا : کوک خیلی ذوق داره زود آماده شو
شوگا میره بیرون حاضر میشم ( عکس لباس عروس تالار اسلاید بعده)
اومدم بیرون و اروم از پله ها میرفتم پایین
کوک ویو : وقتی دیدمش فوق العاده شده بود درست مثل فرشته ها لعنتی اون دیونه کننده بود نمیتونم نگاهم ازش بگیرم چشاش اون چشای تیله ایش هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم اون بیشتر از یه نوشیدنی منو وابسته خودش میکنه از پله ها اومد پایین دستش گرفتم
پدر شروع کرد به خوندن دیگه صبر نداشتم قبل از اینکه ا/ت بگه بله لبش بوسیدم پدر خندید کمرش گرفتم چسبوندمش به خودم همه بلند شدن دست زدن
*ا/ت و کوک سالها با پسر کوچولوشون در آرامش با عمو شوگا زندگی کردن
امیدوارم خوشتون اومده باشه و اینکه حمایت یادتون نره 🖤⛓️🐺
۷.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.