پارت ۸ فیک کوک
حمایت کنید.شرایط پارت بعد آخر فیک😊
ویو ات
گوشی رو جواب دادم که یهو ......صدای داد عموم تووگوشم پیچید
[علامت عموی ات~]
~یاااااااا عوضی معلومه کجایییییی[با داد فراوان]
+فکر نمیکنم بهتون مربوط باشه
~عع میبینم که زبونتم دراز شده تا امشب پدر و مادرت میان اینجا اونا راجب این موضوع چیزی نمیدونن بهتره زود برگردی
+من بمیرمم اونجا نمیام[داد]
~صدات رو برای من بالا نبر
+ببین برام مهم نیست اصلا خیلیم خوب بزار خانوادم بیان و راجب گند کاریاتون بفهمن
~دختر هی عوضی بخدا اگه برنگردی.......
_اگه برنگرده چیکار میکنی[صدای گوشی ات بلند بوده کوکم شنیده و گوشی رو از تو دست ات کشید و گذاشت رو بلند گو باهاش حرف زد]
~شما کی هستید؟
_مهم نیست من کیم مهم اینکه اگه برنگرده چیکار میکنی؟
~هع عوضی بودی حالا هرزه ام شدی واقعا که دست مریزاد
_اسم زن و بچه ی خودت رو روی ات من نزار[با داد فراوان تررررر][ات اینجا یکم خجالت کشید و گونه هاش رنگ گرفت]
~ببین عوضی متجاوز اون هرزه رو دو روز بیار بعد هردوتون گمشین
+حرف دهنتو بفهم ب کی میگی متجاوز هر کسی که پسر تو نیست پیرمرد خرفت
~ات ببین پیدات میکنم و........[کوک قطع کرد]
_کی بود ؟
+عموم
_پدرومادرت دارن میان نمیخوای ببینیشون
+چرا ولی اگه قرار بازم عذاب بکشم ترجیح میدم نرم
و ب سمت اتاقم حرکت کردم که
_ات ی لحظه
+بلع
_اون شب توی بار چه اتفاقی افتاد اون بهت دست نزد که نه برام همچی رو توضیح بده
+چشم
رفتیم روی مبل نشستیم و
+اون شب وقتی از دست شویی اومدم بیرون ی دستی جلوی دهنم و گرفت و منو انداخت رو کولش و برد تو اتاق و میخواست بهم تج*اوز کنه که با پا زدم ب عضوش و پرت شد رو زمین و دیگه خودتون بقیه اش رو میدونید
_فقط همین
+بلع
_پس چرا این چند روز حالت خوب نبود و حالت تهوع داشتی؟
+خب ...خب میشه چیزی نگم
_اگه نگی ی اتفاق ناخوشایند برات میفته
+چی میشه ؟
_بهم بگو چرا حالت بد بود؟[با ی حالت ترسناک و عصبی که ات جرات نمیکرد نگه]
+راستش خب پر*یود بودم بخاطر همینم حالم خوب نبود
_عاها خب پس الان حالت خوبه
+بله [با ی صورت قرمز عین گوجه]
ویو کوک
[تو اتاقشه]
پس ات پر*یود بوده منو بگو به چه چیزایی که فکر نمیکردم بنده ی خدا چقدر خجالت کشید هعیییی
دین دینگ دیریریریریریرینگ[صدای زنگ گوشی کوک بیه😂]
_سلام
!سلام چیشد با لوکان قرارداد بستی
_نه بابا مرتیکه ی حریص میخواست سرم کلاه بزاره همونجا فهمیدیم نقشش چیه
! آها خوب کردی راستی کوک اون خدمتکارت بود ات
_خب
!فامیلاش در ب در دنبالشن
_میدونم
!خب
_ببین نه خودش میخواد بره نه من میزارم بره
!چی چرا
_ی جورایی بهش حس دارم نمیدونم حالا
!کوک مطمئنی
_میدونم بعد از اون ماجرا دیگه اون کوک سابق نبودم ولی ات میتونه منو به حالت اول برگردونه مطمئنم
!باشه شب بهت سر میزنم
_نه
!چرا
_امروز همه خدمتکارا رو فرستادم پی نخود سیاه تا باات راحت باشم
!باشه بابا فهمیدم
_امشب باهاش ی کاری دارم
!ای کلک
_خداحافظ
!خداحافظ
[علامت سوجون ![اگه یادتون باشه دوست و دست راست کوکعه]]
لباسام رو عوض کردم و از خونه زدم بیرونو.......
ویو ات
میدونسم بقیه ی خدمتکارا مرخصین پس یکم خونه رو جمع و جور کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم ی لباس خوشگل و ی کفش پاشنه دار روی تخته کلی ذوق کردم رفتم جلو تر که ی نوشته دیدم
نوشته: تا ساعت ۲۱آماده شو اینا رو بپوش
الان ساعت چنده؟یاخدا ساعت ۱۹/۳۰سریع رفتم حموم دوش ۳۰ مینی گرفتم اومدم بیرون اول موهامو خشک کردم و بعد ی آرایش کیوت با وسایلی که داشتم کردم لباس رو پوشیدم چقدر ناز بودم چقدر بهم میومد
داشتم تو آیینه قدی خودمو نیگاه میکردم که
دیریرین دینگ [صدای زنگ گوشی ات😂]
+سلام
_سلام آماده ای
+بله
_پس بیا پایین
+چشم
رفتم پایین که دیدم ارباب با ی تیپ دختر کش و ی ماشین خیلی باحال وایستاده اومد سمتم و گفت
_چقدر خوشگل شدی
+ممنون شماهم همینطور
_بیا بریم
+کجا؟
_تو بیا میفهمی
سوار شدیم حرکت کردیم که یهو........
مرسی که خوندی
شرایط پارت بعد :
۱۰ لایک و ۱۰ کامنت
حمایت فراموش نشه 😊💝
ویو ات
گوشی رو جواب دادم که یهو ......صدای داد عموم تووگوشم پیچید
[علامت عموی ات~]
~یاااااااا عوضی معلومه کجایییییی[با داد فراوان]
+فکر نمیکنم بهتون مربوط باشه
~عع میبینم که زبونتم دراز شده تا امشب پدر و مادرت میان اینجا اونا راجب این موضوع چیزی نمیدونن بهتره زود برگردی
+من بمیرمم اونجا نمیام[داد]
~صدات رو برای من بالا نبر
+ببین برام مهم نیست اصلا خیلیم خوب بزار خانوادم بیان و راجب گند کاریاتون بفهمن
~دختر هی عوضی بخدا اگه برنگردی.......
_اگه برنگرده چیکار میکنی[صدای گوشی ات بلند بوده کوکم شنیده و گوشی رو از تو دست ات کشید و گذاشت رو بلند گو باهاش حرف زد]
~شما کی هستید؟
_مهم نیست من کیم مهم اینکه اگه برنگرده چیکار میکنی؟
~هع عوضی بودی حالا هرزه ام شدی واقعا که دست مریزاد
_اسم زن و بچه ی خودت رو روی ات من نزار[با داد فراوان تررررر][ات اینجا یکم خجالت کشید و گونه هاش رنگ گرفت]
~ببین عوضی متجاوز اون هرزه رو دو روز بیار بعد هردوتون گمشین
+حرف دهنتو بفهم ب کی میگی متجاوز هر کسی که پسر تو نیست پیرمرد خرفت
~ات ببین پیدات میکنم و........[کوک قطع کرد]
_کی بود ؟
+عموم
_پدرومادرت دارن میان نمیخوای ببینیشون
+چرا ولی اگه قرار بازم عذاب بکشم ترجیح میدم نرم
و ب سمت اتاقم حرکت کردم که
_ات ی لحظه
+بلع
_اون شب توی بار چه اتفاقی افتاد اون بهت دست نزد که نه برام همچی رو توضیح بده
+چشم
رفتیم روی مبل نشستیم و
+اون شب وقتی از دست شویی اومدم بیرون ی دستی جلوی دهنم و گرفت و منو انداخت رو کولش و برد تو اتاق و میخواست بهم تج*اوز کنه که با پا زدم ب عضوش و پرت شد رو زمین و دیگه خودتون بقیه اش رو میدونید
_فقط همین
+بلع
_پس چرا این چند روز حالت خوب نبود و حالت تهوع داشتی؟
+خب ...خب میشه چیزی نگم
_اگه نگی ی اتفاق ناخوشایند برات میفته
+چی میشه ؟
_بهم بگو چرا حالت بد بود؟[با ی حالت ترسناک و عصبی که ات جرات نمیکرد نگه]
+راستش خب پر*یود بودم بخاطر همینم حالم خوب نبود
_عاها خب پس الان حالت خوبه
+بله [با ی صورت قرمز عین گوجه]
ویو کوک
[تو اتاقشه]
پس ات پر*یود بوده منو بگو به چه چیزایی که فکر نمیکردم بنده ی خدا چقدر خجالت کشید هعیییی
دین دینگ دیریریریریریرینگ[صدای زنگ گوشی کوک بیه😂]
_سلام
!سلام چیشد با لوکان قرارداد بستی
_نه بابا مرتیکه ی حریص میخواست سرم کلاه بزاره همونجا فهمیدیم نقشش چیه
! آها خوب کردی راستی کوک اون خدمتکارت بود ات
_خب
!فامیلاش در ب در دنبالشن
_میدونم
!خب
_ببین نه خودش میخواد بره نه من میزارم بره
!چی چرا
_ی جورایی بهش حس دارم نمیدونم حالا
!کوک مطمئنی
_میدونم بعد از اون ماجرا دیگه اون کوک سابق نبودم ولی ات میتونه منو به حالت اول برگردونه مطمئنم
!باشه شب بهت سر میزنم
_نه
!چرا
_امروز همه خدمتکارا رو فرستادم پی نخود سیاه تا باات راحت باشم
!باشه بابا فهمیدم
_امشب باهاش ی کاری دارم
!ای کلک
_خداحافظ
!خداحافظ
[علامت سوجون ![اگه یادتون باشه دوست و دست راست کوکعه]]
لباسام رو عوض کردم و از خونه زدم بیرونو.......
ویو ات
میدونسم بقیه ی خدمتکارا مرخصین پس یکم خونه رو جمع و جور کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم ی لباس خوشگل و ی کفش پاشنه دار روی تخته کلی ذوق کردم رفتم جلو تر که ی نوشته دیدم
نوشته: تا ساعت ۲۱آماده شو اینا رو بپوش
الان ساعت چنده؟یاخدا ساعت ۱۹/۳۰سریع رفتم حموم دوش ۳۰ مینی گرفتم اومدم بیرون اول موهامو خشک کردم و بعد ی آرایش کیوت با وسایلی که داشتم کردم لباس رو پوشیدم چقدر ناز بودم چقدر بهم میومد
داشتم تو آیینه قدی خودمو نیگاه میکردم که
دیریرین دینگ [صدای زنگ گوشی ات😂]
+سلام
_سلام آماده ای
+بله
_پس بیا پایین
+چشم
رفتم پایین که دیدم ارباب با ی تیپ دختر کش و ی ماشین خیلی باحال وایستاده اومد سمتم و گفت
_چقدر خوشگل شدی
+ممنون شماهم همینطور
_بیا بریم
+کجا؟
_تو بیا میفهمی
سوار شدیم حرکت کردیم که یهو........
مرسی که خوندی
شرایط پارت بعد :
۱۰ لایک و ۱۰ کامنت
حمایت فراموش نشه 😊💝
۱۲.۳k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.