دختری باموهای صورتی پارت اخر
از زبان نویسنده
دامیان: خب میدونی کله صورتی *دستشو کشید زو صورت انیا*
خب شاید باورت تشه ولی من.... خب عاشقت شدم
انیا که کلا گیج شده بود
وخب دامیان چونه انیارو گرفت ودهنشو باز کر د
زبو نشو کرد تو حلق انیا (میدونم این پارتم گذارش میشه ولی خب)
که یهو در باز شد و بکی اومد داخل وصخنرو دید
بکی: من رفتم به کلرتون برسین بای بای
بکی رفت
انیا دامیانو از رو خودش هل داد اون ور
انیا: دیونه خرررر این دیگه چه کاری بود کردیییییییی
دامیان بازم همین کارو ادامه داد
و پنچ سال بعد
خب معموریت لوید تموم شد ولی خب اون عاشق یور شده بود وواقعا ازدواج کردم
انیاو دامیانم که الان دوتا نینی کپچوکو دارن یکی دختر ویکی پسر
بکیم که هنوز به دلیل همون چیزی که پنچ سال پیش دیده انیا ودانیانو حرص میده
وخب امید وارم خوشتون اومده باشه
دامیان: خب میدونی کله صورتی *دستشو کشید زو صورت انیا*
خب شاید باورت تشه ولی من.... خب عاشقت شدم
انیا که کلا گیج شده بود
وخب دامیان چونه انیارو گرفت ودهنشو باز کر د
زبو نشو کرد تو حلق انیا (میدونم این پارتم گذارش میشه ولی خب)
که یهو در باز شد و بکی اومد داخل وصخنرو دید
بکی: من رفتم به کلرتون برسین بای بای
بکی رفت
انیا دامیانو از رو خودش هل داد اون ور
انیا: دیونه خرررر این دیگه چه کاری بود کردیییییییی
دامیان بازم همین کارو ادامه داد
و پنچ سال بعد
خب معموریت لوید تموم شد ولی خب اون عاشق یور شده بود وواقعا ازدواج کردم
انیاو دامیانم که الان دوتا نینی کپچوکو دارن یکی دختر ویکی پسر
بکیم که هنوز به دلیل همون چیزی که پنچ سال پیش دیده انیا ودانیانو حرص میده
وخب امید وارم خوشتون اومده باشه
۵.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.