جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۵
ادمین ویو:
چون کاری نداشت فقط نشست و تا اخر مهمونی از اون بالا همه رو نگا کرد وقتی مهمونی تموم شد رفت سراغ اتاق
اول رفت سمت اینه قدی که توش کل قدش رو میدید بعد رفت و حمومو پیدا کرد و بعد رفت سراغ کمد دیواری و کلی لباس هم استایل خودش دید و ذوق کرد بعد رفت سراغ دراور بغل تختش که چهار تا کشو کوچیک داشت توی اولی شونه و تافت مو و دوتا عطر و بادی اسپری عطر اولی رو بو کرد بوش خاص و نرم بود و بعدی بوش تند و دارک بود ولی جفتش مردونه و گرون بودن بادی اسپری هم اسپرت بود
توی کشوی دوم دوتا حوله بود یکی برای صورت و اون یکی برای حموم و یکی برای سر
توی کشوی سوم کنترل چراغ اتاقش بود که قبلا ات بهش داده بودتش و یکی هم کنترل تلویزیون و چند تا دفتر
دفترا رو دونه دونه باز کرد و بلخره فهمید که این دفترا فتو بوک خودشو و اعضان اخر هر فتو بوک نوشته شده بود
«هر وقت دلت براشون تنگ شد به اینا نگا کن»
یعنی این کار موران بود؟یعنی اینقد مهربون بود؟ای کاش می تونست ازش بپرسه
از طرفی دلتنگ و ناراحت و عصبی شد و از طرفی خجالت کشید و سرخ شد ممکن بود موران هیتر باشه و ازش متنفر یا ممکن بود فنش باشه و اون ندونه یا ممکن بود دلش براش سوخته باشه یا...
چرا داره با این فکرا خودشو مشغول می کنه؟معلومه دیگه اون یه مافیا سرد و خشکه!تمام
یه بار دیگهبه عکس اعضا نگاهی کرد و لبخند بیجونی زد و همه رو گذاشت توی کشو
کشوی چهارم خالی بود
خودشو انداخت روی تخت پایین تخت دوتا پتو بود یکی نازک و یکی ضخیم ولی بدون برداشتن هیچ کدوم بین دوتا بالشای زیر سرش و بالش توی بغلش غرق خواب شد...
پارت۵
ادمین ویو:
چون کاری نداشت فقط نشست و تا اخر مهمونی از اون بالا همه رو نگا کرد وقتی مهمونی تموم شد رفت سراغ اتاق
اول رفت سمت اینه قدی که توش کل قدش رو میدید بعد رفت و حمومو پیدا کرد و بعد رفت سراغ کمد دیواری و کلی لباس هم استایل خودش دید و ذوق کرد بعد رفت سراغ دراور بغل تختش که چهار تا کشو کوچیک داشت توی اولی شونه و تافت مو و دوتا عطر و بادی اسپری عطر اولی رو بو کرد بوش خاص و نرم بود و بعدی بوش تند و دارک بود ولی جفتش مردونه و گرون بودن بادی اسپری هم اسپرت بود
توی کشوی دوم دوتا حوله بود یکی برای صورت و اون یکی برای حموم و یکی برای سر
توی کشوی سوم کنترل چراغ اتاقش بود که قبلا ات بهش داده بودتش و یکی هم کنترل تلویزیون و چند تا دفتر
دفترا رو دونه دونه باز کرد و بلخره فهمید که این دفترا فتو بوک خودشو و اعضان اخر هر فتو بوک نوشته شده بود
«هر وقت دلت براشون تنگ شد به اینا نگا کن»
یعنی این کار موران بود؟یعنی اینقد مهربون بود؟ای کاش می تونست ازش بپرسه
از طرفی دلتنگ و ناراحت و عصبی شد و از طرفی خجالت کشید و سرخ شد ممکن بود موران هیتر باشه و ازش متنفر یا ممکن بود فنش باشه و اون ندونه یا ممکن بود دلش براش سوخته باشه یا...
چرا داره با این فکرا خودشو مشغول می کنه؟معلومه دیگه اون یه مافیا سرد و خشکه!تمام
یه بار دیگهبه عکس اعضا نگاهی کرد و لبخند بیجونی زد و همه رو گذاشت توی کشو
کشوی چهارم خالی بود
خودشو انداخت روی تخت پایین تخت دوتا پتو بود یکی نازک و یکی ضخیم ولی بدون برداشتن هیچ کدوم بین دوتا بالشای زیر سرش و بالش توی بغلش غرق خواب شد...
۲.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.