حالم بهتره پس گفتم بیام بقیشو بنویسم🗿
حالم بهتره پس گفتم بیام بقیشو بنویسم🗿
.
.
از زبون مایکی*
پوزخندی زدمو روش خیمه زدم و شروع کردم به بوسید.نش بعد چند مین ازش جدا شدم و رفتم سراغ گرد.نش و مار.ک های دردناکی میذاشتم ا/ت سعی میکرد تقلا کنه اما نا نداشت یکی پا.هام رو گذاشتم وسط پاهاش و فشار دادم که نا.له آرومی کرد یکی از سی.نه هاشو تو دستم گرفتم و محکم فشار میدادم و با نوک سی.نش بازی میکردم که ناله هاش در اومد
.
.
ا/ت: احح.. مایکی
.
مایکی:مایکی؟ یه بار دیگه بگو من کیم
.
ا/ت:آهه.. م.. مایکی
.
مایکی: چی؟ نشنیدم*فشار دادن سینت*
.
ا/ت: د.. ددی
.
مایکی: افرین بیبی
.
دوست دارم صدای ناله هاشو بشنوم سینشو گرفتم و فشار میدادم و پاها.مو بیشتر فشار میدادم و مارک های پر رنگی میذا.شتم همینطور ناله میکرد و اسممو صدا میزد شلوارشو در اوردم و پوصی.شو میمالیدم سرخ شده بود و معلوم بود نمیتونه طاقت بیاره همینطور به کارم ادامه دادم تا ار.ضا شد شونمو با بیحالی گرفت و گفت اذیتم.. نکن میخوام
.
مایکی: نه نه بهم بگو چیرو میخوای*پوزخند*
.
ا/ت: میخوام داخلم حست کنم*سرخ*
.
پوزخندی زدم و همشو واردش کردم تا خواست جیغ بکشه بوسیدمش یکم گذاشتم عادت کنه و بعد چند مین شروع کردو به تلمبه زدن که ناله هاش در اومد و بلند ناله میکرد بعد چند دقیقه ازش در اوردم خیلی بی حال و خسته بود لباساشو تنش کردم و براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین و رفتیم خونه گذلشتمش رو تخت تا استراحت کنه منم کنارش خوابیدم
.
.
خب قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید😂😂
درخواستی سناریو. بدید بنویسم این تموم شد🥲💔
.
.
از زبون مایکی*
پوزخندی زدمو روش خیمه زدم و شروع کردم به بوسید.نش بعد چند مین ازش جدا شدم و رفتم سراغ گرد.نش و مار.ک های دردناکی میذاشتم ا/ت سعی میکرد تقلا کنه اما نا نداشت یکی پا.هام رو گذاشتم وسط پاهاش و فشار دادم که نا.له آرومی کرد یکی از سی.نه هاشو تو دستم گرفتم و محکم فشار میدادم و با نوک سی.نش بازی میکردم که ناله هاش در اومد
.
.
ا/ت: احح.. مایکی
.
مایکی:مایکی؟ یه بار دیگه بگو من کیم
.
ا/ت:آهه.. م.. مایکی
.
مایکی: چی؟ نشنیدم*فشار دادن سینت*
.
ا/ت: د.. ددی
.
مایکی: افرین بیبی
.
دوست دارم صدای ناله هاشو بشنوم سینشو گرفتم و فشار میدادم و پاها.مو بیشتر فشار میدادم و مارک های پر رنگی میذا.شتم همینطور ناله میکرد و اسممو صدا میزد شلوارشو در اوردم و پوصی.شو میمالیدم سرخ شده بود و معلوم بود نمیتونه طاقت بیاره همینطور به کارم ادامه دادم تا ار.ضا شد شونمو با بیحالی گرفت و گفت اذیتم.. نکن میخوام
.
مایکی: نه نه بهم بگو چیرو میخوای*پوزخند*
.
ا/ت: میخوام داخلم حست کنم*سرخ*
.
پوزخندی زدم و همشو واردش کردم تا خواست جیغ بکشه بوسیدمش یکم گذاشتم عادت کنه و بعد چند مین شروع کردو به تلمبه زدن که ناله هاش در اومد و بلند ناله میکرد بعد چند دقیقه ازش در اوردم خیلی بی حال و خسته بود لباساشو تنش کردم و براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین و رفتیم خونه گذلشتمش رو تخت تا استراحت کنه منم کنارش خوابیدم
.
.
خب قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید😂😂
درخواستی سناریو. بدید بنویسم این تموم شد🥲💔
۷۴
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.