وقتی میری خونش و...
چان بهترین پسری بود که تو عمرت دیده بودی
تو هیچ کاری ناتوان نبود
همیشه حمایتت میکرد ... حواسش بهت بود .... آرومت میکرد و ...
تا صبح هم از خوبیاش میگفتی کم نمیشد
معمولا برای اینکه دیده نشید خونه هم دیگه قرار میذاشتید و این سری تو کسی بودی که باید میرفتی پیشش
تو و چان هیچ چیز و خیلی سخت نمیگرفتید و کنار هم خیلی راحت و میشه گفت خودت خود واقعیتون بودید
یه لباس ساده پوشیدی حتی برای شب یه لباس خواب راحت هم برداشتی و رفتی پیشش ...
با باز شدن در و دیدن قیافه ی خوابالوی چان خندت گرفت .. این پسر چقدر شیرین بود ..
رفتی تو : خواب بودی ؟
در حال خمیازه کشیدن گفت : آره ... اصلا حواسم نبود میایی
+ اشکال نداره ... بیا فیلم ببینیم امروز هوم ؟
چان اوکی زیر لب گفت و تا تو لباسات و عوض کنی و یه سری خرت و پرت خوراکی از یخچال بیاری دست و صورتشو شست
تقریبا با هم دو تا فیلم طولانی دیدین
وسطاش میخوردید و حرف میزدید و از هم فیلم میگرفتید
سومین فیلم و پلی کردی
اما شدیداً خوابت میومد
سرت و گذاشتی رو پای چان و آروم به خواب رفتی ....
چان با دیدن قیافه ی غرق در خوابت تلویزیون و برقا رو خاموش کرد و از رو مبل به سمت تخت بردت
آنقدر غرق در خواب بودی که اصلا متوجه کارهاش نبودی اما میدونستی جات از قبل نرم تر شده
چان بغلت کرد و تو ام خودت و با تمام وجود تو بغلش مچاله کرده بودی و تا صبح به همون حالت تو خواب ناز بودید
تو هیچ کاری ناتوان نبود
همیشه حمایتت میکرد ... حواسش بهت بود .... آرومت میکرد و ...
تا صبح هم از خوبیاش میگفتی کم نمیشد
معمولا برای اینکه دیده نشید خونه هم دیگه قرار میذاشتید و این سری تو کسی بودی که باید میرفتی پیشش
تو و چان هیچ چیز و خیلی سخت نمیگرفتید و کنار هم خیلی راحت و میشه گفت خودت خود واقعیتون بودید
یه لباس ساده پوشیدی حتی برای شب یه لباس خواب راحت هم برداشتی و رفتی پیشش ...
با باز شدن در و دیدن قیافه ی خوابالوی چان خندت گرفت .. این پسر چقدر شیرین بود ..
رفتی تو : خواب بودی ؟
در حال خمیازه کشیدن گفت : آره ... اصلا حواسم نبود میایی
+ اشکال نداره ... بیا فیلم ببینیم امروز هوم ؟
چان اوکی زیر لب گفت و تا تو لباسات و عوض کنی و یه سری خرت و پرت خوراکی از یخچال بیاری دست و صورتشو شست
تقریبا با هم دو تا فیلم طولانی دیدین
وسطاش میخوردید و حرف میزدید و از هم فیلم میگرفتید
سومین فیلم و پلی کردی
اما شدیداً خوابت میومد
سرت و گذاشتی رو پای چان و آروم به خواب رفتی ....
چان با دیدن قیافه ی غرق در خوابت تلویزیون و برقا رو خاموش کرد و از رو مبل به سمت تخت بردت
آنقدر غرق در خواب بودی که اصلا متوجه کارهاش نبودی اما میدونستی جات از قبل نرم تر شده
چان بغلت کرد و تو ام خودت و با تمام وجود تو بغلش مچاله کرده بودی و تا صبح به همون حالت تو خواب ناز بودید
۶.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.