کوک: نمیدونم....
کوک: نمیدونم....
ا.ت و بیدار کردن...
ته: ا.ت...ا.ت بیدار شد باید بریم
+ چشمامو باز کردم و با بالاتنه لخت کوک و ته مواجه شدم و سریع چشامو گرفتم که بااین کارم خنده ای به لب کوک اومد
کوک: ا.ت تو خودتم لختی
+ چیییییی....من چرا لختم و سریع پتو رو روی بدن خوش فرم و لختش کشید
کوک: مگه تو یادت نمیاد؟
+ چیو؟
ته: که ما باهم رابطه داشتیم
+ چییی...من...من...کی ب...باشما رابطه داشتم
ته: همین چند دقیقه پیش
+ ی...یعنی..من دیگه باکره نیستم(با بغض)
کوک: هی...ا.ت چرا بغض کردی خودت اول اومدی و ما رو تحریک کردی و وقتیم ازت پرسیدیم که مارو دوست داری و میخوای باهامون رابطه داشته باشی تایید کردی
+ چ..چرا من هیچی یادم نمیاد(با بغض)
کوک: واقعا چیزی یادت نمیاد؟
+ ن...نه(بغض)
کوک: عجیبه
ته تو ذهنش: بایدم چیزی یادش نیاد ما بهش قرص تحریک کننده دادیم
کوک: ا.ت همه اینارو ولش کن باید بریم خونه
+ ب..باشه بریم(من چطوری دیگه تو صورت کوک و ته نگا کنم)
و بعد چندمین رسیدیم...
دینگ دینگ دینگ...
یونگی: کیه؟
+ منم
یونگی: عه اومدین بیاید تو(و درو باز کرد)
یونگی: سلام...چقد دیر کردین گفته بودین میرین این دور و برا بچرخین
+ آره ولی رفته بودیم تو یه کل... که کوک حرفمو غط کرد...
کوک: عاااا رفته بودیم شهربازی
مگه نه؟
ته: آ..آره
یونگی تو ذهنش: (از همون اول فهمیدم دارن یه چیزیو قایم میکنن)
عاام..اوک بیاد یه چی بخورید
کوک و ته رفتم تا چیزی بخورن
یونگی: ا.ت یه دیقه میای تو اتاق میخوام باهات حرف بزنم
+ ب..باش
و رفتیم تو اتاقش که یونگی درو بست
یونگی: چیو دارین ماسمالی میکنین؟
میدونم شهربازی نرفتین کجا رفتین؟
+ عامم(شت الان چی بگم بش)که یهو از دهنم پرید و گفتم....
+ ما باهم رابطه داشتیم(سریع گفت)
یونگی: چ..چی؟
+ ها...عممم هیچی
یونگی: ا.ت جواب منو بده
+ تو ذهنش: (شت دیگه نمیتونم ماسمالی کنم مجبور شدم همه چیو به یونگی بگم
یونگی تو ذهنم: به این حرفش خیلیی عصبانی شدم و میخواستم برم سراغ ته و کوک که ا.ت جلومو گرفت
+ یونگی نرو
یونگی: یعنی چی که نرو اونا به زور باهات رابطه داشتن(عصبانی)
+ به زور نبود
یونگی: چی؟
+ راستش من کوک و ته و دوست دارم و تمام... که حرفمو غط کرد
یونگی: و..واقعا دوسشون داری؟(ناراحت)
+ آره
یونگی: یعنی برات مهم نیس که منو تمام اعضا از چشامون بیشتر دوست داریم(بغض)
+ چ...چیی؟
یونگی: باشه...اگه تو کوک و ته و دوست داری اشکال نداره ایشالا خوشبخت بشی(بغض)
+ که یهو لبامو رو لباش گذاشتم
یونگی: خیلی تعجب کردم و از شک نتونسم همراهی کنم
+ مگه نگفتی دوسم داری پس چرا همراهی نمیکنی؟
یونگی: م..م..من خیلی شوکه شدم... این کارت یعنی توعم منو دوست داری؟.....
اینم از پارت هشت
شرطا برای پارت بعد
لایک: ۲۵
کامنت: ۲۵
فالو: ۱۲۵
دوستون دارم بایییی❤️🤍
ا.ت و بیدار کردن...
ته: ا.ت...ا.ت بیدار شد باید بریم
+ چشمامو باز کردم و با بالاتنه لخت کوک و ته مواجه شدم و سریع چشامو گرفتم که بااین کارم خنده ای به لب کوک اومد
کوک: ا.ت تو خودتم لختی
+ چیییییی....من چرا لختم و سریع پتو رو روی بدن خوش فرم و لختش کشید
کوک: مگه تو یادت نمیاد؟
+ چیو؟
ته: که ما باهم رابطه داشتیم
+ چییی...من...من...کی ب...باشما رابطه داشتم
ته: همین چند دقیقه پیش
+ ی...یعنی..من دیگه باکره نیستم(با بغض)
کوک: هی...ا.ت چرا بغض کردی خودت اول اومدی و ما رو تحریک کردی و وقتیم ازت پرسیدیم که مارو دوست داری و میخوای باهامون رابطه داشته باشی تایید کردی
+ چ..چرا من هیچی یادم نمیاد(با بغض)
کوک: واقعا چیزی یادت نمیاد؟
+ ن...نه(بغض)
کوک: عجیبه
ته تو ذهنش: بایدم چیزی یادش نیاد ما بهش قرص تحریک کننده دادیم
کوک: ا.ت همه اینارو ولش کن باید بریم خونه
+ ب..باشه بریم(من چطوری دیگه تو صورت کوک و ته نگا کنم)
و بعد چندمین رسیدیم...
دینگ دینگ دینگ...
یونگی: کیه؟
+ منم
یونگی: عه اومدین بیاید تو(و درو باز کرد)
یونگی: سلام...چقد دیر کردین گفته بودین میرین این دور و برا بچرخین
+ آره ولی رفته بودیم تو یه کل... که کوک حرفمو غط کرد...
کوک: عاااا رفته بودیم شهربازی
مگه نه؟
ته: آ..آره
یونگی تو ذهنش: (از همون اول فهمیدم دارن یه چیزیو قایم میکنن)
عاام..اوک بیاد یه چی بخورید
کوک و ته رفتم تا چیزی بخورن
یونگی: ا.ت یه دیقه میای تو اتاق میخوام باهات حرف بزنم
+ ب..باش
و رفتیم تو اتاقش که یونگی درو بست
یونگی: چیو دارین ماسمالی میکنین؟
میدونم شهربازی نرفتین کجا رفتین؟
+ عامم(شت الان چی بگم بش)که یهو از دهنم پرید و گفتم....
+ ما باهم رابطه داشتیم(سریع گفت)
یونگی: چ..چی؟
+ ها...عممم هیچی
یونگی: ا.ت جواب منو بده
+ تو ذهنش: (شت دیگه نمیتونم ماسمالی کنم مجبور شدم همه چیو به یونگی بگم
یونگی تو ذهنم: به این حرفش خیلیی عصبانی شدم و میخواستم برم سراغ ته و کوک که ا.ت جلومو گرفت
+ یونگی نرو
یونگی: یعنی چی که نرو اونا به زور باهات رابطه داشتن(عصبانی)
+ به زور نبود
یونگی: چی؟
+ راستش من کوک و ته و دوست دارم و تمام... که حرفمو غط کرد
یونگی: و..واقعا دوسشون داری؟(ناراحت)
+ آره
یونگی: یعنی برات مهم نیس که منو تمام اعضا از چشامون بیشتر دوست داریم(بغض)
+ چ...چیی؟
یونگی: باشه...اگه تو کوک و ته و دوست داری اشکال نداره ایشالا خوشبخت بشی(بغض)
+ که یهو لبامو رو لباش گذاشتم
یونگی: خیلی تعجب کردم و از شک نتونسم همراهی کنم
+ مگه نگفتی دوسم داری پس چرا همراهی نمیکنی؟
یونگی: م..م..من خیلی شوکه شدم... این کارت یعنی توعم منو دوست داری؟.....
اینم از پارت هشت
شرطا برای پارت بعد
لایک: ۲۵
کامنت: ۲۵
فالو: ۱۲۵
دوستون دارم بایییی❤️🤍
۱۵.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.