p24
صبح وقتی بیدار شدم دوش گرفتم موهامو خشک کردمو بستم امروز تعطیل بود پس یه لباس لش مشکی پوشیدم رفتم پایین مگه چقدر زود بیدار شده بودم که جونگ سوک هنوز خواب بود؟
اجوما: دخترم صبحونه امادست میشه به جناب جونگ سوک بگین بیاد
ات: باشه اجوما، هنوز خوابه؟
اجوما: فکر کنم
ات: اوهوم
رفتم تو اتاق جونگ سوک
ات: بیدار شو خوابالو... با تو عم
جونگ سوک: خستم بزار بخوابم (خوابالو)
ات: عع که اینطور
رفتم از اشپزخونه ی شیشه بزرگ اب برداشتم رفتم اتاقش همشو روش ریختم
جونگ سوک: چته گراز من لباس تنم نیست یخ زدم
ات: این روشو از جونگکوک یاد گرفتم خیلی خوب جواب میده (خنده)
جونگ سوک: کوفت
بالاخره بلند شد گفت میاد پایین منم رفتم پایین تا بیاد باهم صبحونه بخوریم، داشتیم صبحونه میخوردیم
ات: اجوما بابام کجاست
اجوما: رفتن ماموریت
ات: اها
جونگ سوک: الان فهمیدی بابا نیست؟
ات: نه قبلا فهمیدم ولی میخواستم رو تو اب بریزم نشد بپرسم
جونگ سوک: هرهرهر
ات: کرکرکر
بعد از صبحونه نشسته بودیم تو حال گیم میزدیم
جونگ سوک: بالاخره... دیدی من برنده شدم
ات: قبول نیست تو تقلب کردی
جونگ سوک: نکردم
ات: کردی
جونگ سوک: نکردم
ات: ولش کن اصلا نکردی، بیا یه دور دیگه
جونگ سوک: باشه
ات: شروع شد
جونگ سوک: خب... نه، نه، نه، نه
ات: یس، اره من بردم
جونگ سوک: شانسی بود
ات: نخیرم
داشتیم بحث می کردیم که زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم که
ات: بابااا.... چی شده؟... حالتون خوبه (نگران)
جونگ سوک: چیـ ... بابااا
درو که باز کردم انگار بابام شونش تیر خورده بود خیلی نگرانش شدم لباسش خونی شده بود
ات: چه اتفاقی افتاده؟
تهیونگ: میخوان... به اینجا.. حمله کنن، برین تو اتاق من
منو جونگ سوک به بابامون کمک کردیم بریم بالا رفت یه جایی که در مخفی داشت
جونگ سوک: بابا تواتاقت اتاق مخفی داشتی؟
تهیونگ: اره... زود برین اینجا
خودشم اومد و درو بست
جونگ سوک: چیشده؟
تهیونگ: میخواستن منو بکشن اما نتونستن الانم میخوان به اینجا حمله کنن
ات: بابا دستتون باید...
تهیونگ: درسته تو اون کمد وسیله برای درمان زخم و تیر خوردگی هست
رفتم تو کمد یه جعبه گذاشته بود برش داشتم
جونگ سوک به بابا کمک کرد لباسشو در بیاره منم بستمش گفت تیر از توش رد شده پس لازم نبود تیرو در بیاریم
تهیوتگ: الان میان حرف نزنین ممکنه صداتونو بشنون
ساکت شدیم از پشت دری یه سوراخ بود که میشد بیرونو دید انگار یکی اومد تو همه جا رو گشت اما نا امید شد و رفت
تهیونگ: باید از اینجا بریم...چند تا اصلحه از تو کشو بردارینو بیاین پایین سوار ماشین، از در پشتی بیاین
جونگ سوک و ات: باشه
بابا رفت پایین ما رفتیم از تو کشو چند تا اصلحه برداشتیم زود از در پشتی رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
جونگ سوک: کجا داریم میریم؟
تهیونگ: عمارت جیمین
ات: ولی اگه دشمنتون بخواد بکشتتون... خب اون که میدونه با عمو جیمین صمیمی هستین و حتما میاد اونجا
تهیونگ: درسته... پس کجا بریم؟
ات: مثلا... عمارت جوتگکوک، احتمالا اونا هنوز نمیدونن شما دیگه دشمن هم نیستین و نمیان اونجا
تهیونگ: ...
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
اجوما: دخترم صبحونه امادست میشه به جناب جونگ سوک بگین بیاد
ات: باشه اجوما، هنوز خوابه؟
اجوما: فکر کنم
ات: اوهوم
رفتم تو اتاق جونگ سوک
ات: بیدار شو خوابالو... با تو عم
جونگ سوک: خستم بزار بخوابم (خوابالو)
ات: عع که اینطور
رفتم از اشپزخونه ی شیشه بزرگ اب برداشتم رفتم اتاقش همشو روش ریختم
جونگ سوک: چته گراز من لباس تنم نیست یخ زدم
ات: این روشو از جونگکوک یاد گرفتم خیلی خوب جواب میده (خنده)
جونگ سوک: کوفت
بالاخره بلند شد گفت میاد پایین منم رفتم پایین تا بیاد باهم صبحونه بخوریم، داشتیم صبحونه میخوردیم
ات: اجوما بابام کجاست
اجوما: رفتن ماموریت
ات: اها
جونگ سوک: الان فهمیدی بابا نیست؟
ات: نه قبلا فهمیدم ولی میخواستم رو تو اب بریزم نشد بپرسم
جونگ سوک: هرهرهر
ات: کرکرکر
بعد از صبحونه نشسته بودیم تو حال گیم میزدیم
جونگ سوک: بالاخره... دیدی من برنده شدم
ات: قبول نیست تو تقلب کردی
جونگ سوک: نکردم
ات: کردی
جونگ سوک: نکردم
ات: ولش کن اصلا نکردی، بیا یه دور دیگه
جونگ سوک: باشه
ات: شروع شد
جونگ سوک: خب... نه، نه، نه، نه
ات: یس، اره من بردم
جونگ سوک: شانسی بود
ات: نخیرم
داشتیم بحث می کردیم که زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم که
ات: بابااا.... چی شده؟... حالتون خوبه (نگران)
جونگ سوک: چیـ ... بابااا
درو که باز کردم انگار بابام شونش تیر خورده بود خیلی نگرانش شدم لباسش خونی شده بود
ات: چه اتفاقی افتاده؟
تهیونگ: میخوان... به اینجا.. حمله کنن، برین تو اتاق من
منو جونگ سوک به بابامون کمک کردیم بریم بالا رفت یه جایی که در مخفی داشت
جونگ سوک: بابا تواتاقت اتاق مخفی داشتی؟
تهیونگ: اره... زود برین اینجا
خودشم اومد و درو بست
جونگ سوک: چیشده؟
تهیونگ: میخواستن منو بکشن اما نتونستن الانم میخوان به اینجا حمله کنن
ات: بابا دستتون باید...
تهیونگ: درسته تو اون کمد وسیله برای درمان زخم و تیر خوردگی هست
رفتم تو کمد یه جعبه گذاشته بود برش داشتم
جونگ سوک به بابا کمک کرد لباسشو در بیاره منم بستمش گفت تیر از توش رد شده پس لازم نبود تیرو در بیاریم
تهیوتگ: الان میان حرف نزنین ممکنه صداتونو بشنون
ساکت شدیم از پشت دری یه سوراخ بود که میشد بیرونو دید انگار یکی اومد تو همه جا رو گشت اما نا امید شد و رفت
تهیونگ: باید از اینجا بریم...چند تا اصلحه از تو کشو بردارینو بیاین پایین سوار ماشین، از در پشتی بیاین
جونگ سوک و ات: باشه
بابا رفت پایین ما رفتیم از تو کشو چند تا اصلحه برداشتیم زود از در پشتی رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
جونگ سوک: کجا داریم میریم؟
تهیونگ: عمارت جیمین
ات: ولی اگه دشمنتون بخواد بکشتتون... خب اون که میدونه با عمو جیمین صمیمی هستین و حتما میاد اونجا
تهیونگ: درسته... پس کجا بریم؟
ات: مثلا... عمارت جوتگکوک، احتمالا اونا هنوز نمیدونن شما دیگه دشمن هم نیستین و نمیان اونجا
تهیونگ: ...
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
۲۳.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.