卩卂尺ㄒ5
(فراموش شده)
گفت:اع ..واقعا؟
گفتم:بله اینجا موقعیت شغلیش مناسب تره
گفت:پس خوش امدید.....خوشحالم که میبینمتون
دستش رو دراز کرد و منم بهش دست دادم و گفتم:ممنون...منم همینطور
گفت:پس از امروز شروع به کار کنید
گفتم:از امروز؟اخه من که هیچی بلد نیستم
گفت:ایرادی نداره یاد میگیرید
گفتم:باشه ممنون
گفت:دنبالم بیاید که اتاقتون رو بهتون نشون بدم
گفتم:چشم و به دنبالش رفتم
سوار اسانسور شدیم و رفتیم طبقه 14 کلا 15 طبقه داشت که 14 بالاترین بود و 15 هم پشت بوم بود
اسانسور رسید و رفتیم بیرون رفتم دنبالش رفتیم ته راهرو که دوتا اتاق به هم چسبیده بودند اقای کیم(بچه ها کیمور دیگه از پیش نامجون اومد پیشش تهیونگ پس وقتی گفتم اقای کیم منظورم همون تهیونگه چون فامیلاشون یکیه سخت میشه)منو برد توی یکی از همون دوتا اتاق که بالای اتاق یه تابلوی کوچک بود که نوشته بود مدیر فنی
بالای اون یکی اتاق هم نوشته بود مدیر عامل
رفتیم توی اتاق مدیر فنی و اقای کیم فت:بفرماا....اینجا هم اتاق شماست امیدوارم که خوشت بیاد
وای فوق العاده بود یه اتاق بسیار بزرگ با همه ی تجهیزات
گفتم:اینجا فوق العادست
لبخند زد و گفت:خوشحالم که خوشت اومد ..اگه کاری داشتی من توی اتاق بغلیم
گفتم:اوهوم باشه
گفت:الان یکی رو میفرستم تا فوت و فن کار رو بهت یادبده
داشت به سمت در خروجی اتاق میرف که گفتم:اقای کیم
برگشت و بهم نگاه کرد
ادامه دادم :ممنونم:)و تعظیم کردم
لبخند زد و گفت:خواهش میکنم
داشت میرفت که یهو وایساد و گفت:آآ لطفا دیگه اقای کیم صدام نکن
تعجب کردم و گفتم:پس چی صداتون کنم؟
گفت:تهیونگ همین خالی ...از رسمی حرف زدن خوشم نمیاد
گفتم:باشه چشم
گفت:ممنونم و رفت
رفتم نشستم پشت میزم و با صندلی چرخ دارش چرخ خوردم و میخندیدم خیلی اتاق بزرگی بود از اتاق اون کیم نامجون هم یهتر بود
یهو یکی در زد
صدام رو صاف کردم و گفتم:بفرمایید
یه پسر اومد داخل اتاق
بلند شدم ار روی صندلی برام تعظیم کرد و بعدش وایساد
گفت:سلام خانم پارک ...اقای کیم منو دستیار شما کرده امیدارم که کارم رو در کنار شما خوب انجام بدم
منم تعظیم کردم و گفتم:سلام ...اوکی خوش بختم خودت رو معرفی میکنی؟
گفت:اممم..من؟...کانگ جون هستم
رفتم روبروش وایسادم و گفتم:منم پارک کیمورا هستم ...خوش وقتم ...دستم رو براش دراز کردم
بهم دست داد و گفت:خوش وقتم ...خب کارمون رو از الان شروع کنیم؟
خندیدم و گفتم:مگه چاره دیگه ایم داریم؟
لبخند زدوگفت:پس شما بفرمایید جلو
رفتیم بهم همه جرو نشون داد و کارای لازم رو بهم گفت گه باید انجام بدم
(پرش زمانی به عصر)
از سرکار برگشتم خونه اوووف امروز عجب روزی بود
دیدم که دایی رو یم مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه انگار متوجه من نشده بود
رفتم اروم اروم جلو و از پشت مبل بغلش کردم و گفتم:سلام دایی جذابممم
گفت:یا خدااااا....ترسیدم کیمورا یه صدایی بده وقتی میای
خندیدم و گفتم:ببخشیدد
دیدم که از اونور زندایی با دوتا فنجون قهوه که داخل سینین داره میاد طرف مبل
تا دیدمش گفتم:سلام بر زندایی عزیزم
داییم رو ول کردم و با اغوش باز رفتم طرفش سینی رو گذاشت روی میز عسلی کنار مبل و گفت:سلام عزیزم
بغلش کردم وگفت:قهوه میخوری واسه توهم بیارم ؟
گفتم:نه مرسی
دایی از اونطرف گفت:کیورا کارت رو عوض کردی؟
از بغل زندایی اومدم بیرون و با تعجب به دایی نگاه کردم و گفتم:دایی از کجا فهمیدی؟
گفت:خب خبرا میرسه
فهمیدم که کار جینه
گفتم:اوووف نخود توی دهن این جین خیس نمیخوره
گفت:بیخیال حالا راضی هستی؟
گفتم:بله دایی جون راضیم ...بهتر از منشی شرکت بودنه
گفت:خب خدارو شکر
زندایی گفت:عزیزم به سلامتی
گفتم:مرسی
فهمیدم که میخوان دوتایی تنها باشن
گفتم:جین کجاست؟
دایی گفت:بالا توی اتاقش
گفتم:پس من میرم پیش اون ...فعلا
دایی بهم لبخند زد و گفت:برو عزیزم
رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم و کیفم رو پرت کردم داخل و دوباره بستم و بدون در زدن درو باز کردم و وارد اتاق جین شدم دیدم که.....
گفت:اع ..واقعا؟
گفتم:بله اینجا موقعیت شغلیش مناسب تره
گفت:پس خوش امدید.....خوشحالم که میبینمتون
دستش رو دراز کرد و منم بهش دست دادم و گفتم:ممنون...منم همینطور
گفت:پس از امروز شروع به کار کنید
گفتم:از امروز؟اخه من که هیچی بلد نیستم
گفت:ایرادی نداره یاد میگیرید
گفتم:باشه ممنون
گفت:دنبالم بیاید که اتاقتون رو بهتون نشون بدم
گفتم:چشم و به دنبالش رفتم
سوار اسانسور شدیم و رفتیم طبقه 14 کلا 15 طبقه داشت که 14 بالاترین بود و 15 هم پشت بوم بود
اسانسور رسید و رفتیم بیرون رفتم دنبالش رفتیم ته راهرو که دوتا اتاق به هم چسبیده بودند اقای کیم(بچه ها کیمور دیگه از پیش نامجون اومد پیشش تهیونگ پس وقتی گفتم اقای کیم منظورم همون تهیونگه چون فامیلاشون یکیه سخت میشه)منو برد توی یکی از همون دوتا اتاق که بالای اتاق یه تابلوی کوچک بود که نوشته بود مدیر فنی
بالای اون یکی اتاق هم نوشته بود مدیر عامل
رفتیم توی اتاق مدیر فنی و اقای کیم فت:بفرماا....اینجا هم اتاق شماست امیدوارم که خوشت بیاد
وای فوق العاده بود یه اتاق بسیار بزرگ با همه ی تجهیزات
گفتم:اینجا فوق العادست
لبخند زد و گفت:خوشحالم که خوشت اومد ..اگه کاری داشتی من توی اتاق بغلیم
گفتم:اوهوم باشه
گفت:الان یکی رو میفرستم تا فوت و فن کار رو بهت یادبده
داشت به سمت در خروجی اتاق میرف که گفتم:اقای کیم
برگشت و بهم نگاه کرد
ادامه دادم :ممنونم:)و تعظیم کردم
لبخند زد و گفت:خواهش میکنم
داشت میرفت که یهو وایساد و گفت:آآ لطفا دیگه اقای کیم صدام نکن
تعجب کردم و گفتم:پس چی صداتون کنم؟
گفت:تهیونگ همین خالی ...از رسمی حرف زدن خوشم نمیاد
گفتم:باشه چشم
گفت:ممنونم و رفت
رفتم نشستم پشت میزم و با صندلی چرخ دارش چرخ خوردم و میخندیدم خیلی اتاق بزرگی بود از اتاق اون کیم نامجون هم یهتر بود
یهو یکی در زد
صدام رو صاف کردم و گفتم:بفرمایید
یه پسر اومد داخل اتاق
بلند شدم ار روی صندلی برام تعظیم کرد و بعدش وایساد
گفت:سلام خانم پارک ...اقای کیم منو دستیار شما کرده امیدارم که کارم رو در کنار شما خوب انجام بدم
منم تعظیم کردم و گفتم:سلام ...اوکی خوش بختم خودت رو معرفی میکنی؟
گفت:اممم..من؟...کانگ جون هستم
رفتم روبروش وایسادم و گفتم:منم پارک کیمورا هستم ...خوش وقتم ...دستم رو براش دراز کردم
بهم دست داد و گفت:خوش وقتم ...خب کارمون رو از الان شروع کنیم؟
خندیدم و گفتم:مگه چاره دیگه ایم داریم؟
لبخند زدوگفت:پس شما بفرمایید جلو
رفتیم بهم همه جرو نشون داد و کارای لازم رو بهم گفت گه باید انجام بدم
(پرش زمانی به عصر)
از سرکار برگشتم خونه اوووف امروز عجب روزی بود
دیدم که دایی رو یم مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه انگار متوجه من نشده بود
رفتم اروم اروم جلو و از پشت مبل بغلش کردم و گفتم:سلام دایی جذابممم
گفت:یا خدااااا....ترسیدم کیمورا یه صدایی بده وقتی میای
خندیدم و گفتم:ببخشیدد
دیدم که از اونور زندایی با دوتا فنجون قهوه که داخل سینین داره میاد طرف مبل
تا دیدمش گفتم:سلام بر زندایی عزیزم
داییم رو ول کردم و با اغوش باز رفتم طرفش سینی رو گذاشت روی میز عسلی کنار مبل و گفت:سلام عزیزم
بغلش کردم وگفت:قهوه میخوری واسه توهم بیارم ؟
گفتم:نه مرسی
دایی از اونطرف گفت:کیورا کارت رو عوض کردی؟
از بغل زندایی اومدم بیرون و با تعجب به دایی نگاه کردم و گفتم:دایی از کجا فهمیدی؟
گفت:خب خبرا میرسه
فهمیدم که کار جینه
گفتم:اوووف نخود توی دهن این جین خیس نمیخوره
گفت:بیخیال حالا راضی هستی؟
گفتم:بله دایی جون راضیم ...بهتر از منشی شرکت بودنه
گفت:خب خدارو شکر
زندایی گفت:عزیزم به سلامتی
گفتم:مرسی
فهمیدم که میخوان دوتایی تنها باشن
گفتم:جین کجاست؟
دایی گفت:بالا توی اتاقش
گفتم:پس من میرم پیش اون ...فعلا
دایی بهم لبخند زد و گفت:برو عزیزم
رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم و کیفم رو پرت کردم داخل و دوباره بستم و بدون در زدن درو باز کردم و وارد اتاق جین شدم دیدم که.....
۳.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.