Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۱۱
میکائل: ولی دختر همون بابا بود
سعید: خب وقتی این میشه که بابا طرف باشه حداقل درد کشیدن هایی دخترشو بیبینه اون دخترشو داشته میفروخته اصلا هم فکر کردی تو دخترشو جلوش ازار میدادی برای اون فرق داشت؟نه
میکائل: ولی مرجان مامانم من چی؟ اونا چی گناهی کردن؟
سعید: به تو حق میدم ولی اینا هیچ ربطی به مامانت و مرجان نداره الان خودمم خواهرمو کشتی بخشیدمت بااینکه هرشب تو مغزم کشتن ترو تصور میکنم
میکائل: ببخشید من برای جذب کردن شیرین به خودم باید هرکاری میکردم
سعید چیزی نگفت و بلند شد رفت تو اتاق
راست میگفت من کارهام اشتباه چرا باید از شیرین انتقام میگرفتم اون که خبر نداشت باباش چیکار میکرد اون که یک بچه بود
(شیرین)
امدم خونه و داشتم لوازم هایی خودمو و ملیحه رو جمع میکردم که ملیحه امدش و سریع پرید تو بغلم و تند تند بوسم میکرد
شیرین: یاخدا چخبرته تو ولم کن
ازخودم جداش کردم که دوباره چسبید
ملیحه: بوسم کرددددد بوسش کردممم
شیرین: کی رو؟
ملیحه: سعید رووو بوسم کرد پیشونیمو و دستمو بعد قربون صدقه ام میرفت وایی
شیرین: حتما توهم بوسش کردی؟
ملیحه: اره لپشو
شیرین: خوبه
ملیحه:شیرین صورتت چیشده؟
صورتمو با دوتا دست هاش گرفت و با چشم هایی درشت بهم خیر شد و لباشو غنچه کرد
ملیحه: کجا رفته بودی
شیرین: صورتم درد گرفت ول کن تا بگم
صورتمو ول کرد که باهمون حالت نگاه میکرد
شیرین:لباتو برای سعید غنچه کن
ملیحه:اونم به موقعش بگو کجا بودی
شیرین:تو کوچه هایی شهر بودم که
همه چیزو بهش توضیح دادم
ملیحه:واییییی میکائل مثل یک پسر جلتمن امد نجات دادد
شیرین: میکائل پسر نیست سن بابامو داره
اصلا هیچی نمتونم پست کنم نمدونم چرا
Part۱۱۱
میکائل: ولی دختر همون بابا بود
سعید: خب وقتی این میشه که بابا طرف باشه حداقل درد کشیدن هایی دخترشو بیبینه اون دخترشو داشته میفروخته اصلا هم فکر کردی تو دخترشو جلوش ازار میدادی برای اون فرق داشت؟نه
میکائل: ولی مرجان مامانم من چی؟ اونا چی گناهی کردن؟
سعید: به تو حق میدم ولی اینا هیچ ربطی به مامانت و مرجان نداره الان خودمم خواهرمو کشتی بخشیدمت بااینکه هرشب تو مغزم کشتن ترو تصور میکنم
میکائل: ببخشید من برای جذب کردن شیرین به خودم باید هرکاری میکردم
سعید چیزی نگفت و بلند شد رفت تو اتاق
راست میگفت من کارهام اشتباه چرا باید از شیرین انتقام میگرفتم اون که خبر نداشت باباش چیکار میکرد اون که یک بچه بود
(شیرین)
امدم خونه و داشتم لوازم هایی خودمو و ملیحه رو جمع میکردم که ملیحه امدش و سریع پرید تو بغلم و تند تند بوسم میکرد
شیرین: یاخدا چخبرته تو ولم کن
ازخودم جداش کردم که دوباره چسبید
ملیحه: بوسم کرددددد بوسش کردممم
شیرین: کی رو؟
ملیحه: سعید رووو بوسم کرد پیشونیمو و دستمو بعد قربون صدقه ام میرفت وایی
شیرین: حتما توهم بوسش کردی؟
ملیحه: اره لپشو
شیرین: خوبه
ملیحه:شیرین صورتت چیشده؟
صورتمو با دوتا دست هاش گرفت و با چشم هایی درشت بهم خیر شد و لباشو غنچه کرد
ملیحه: کجا رفته بودی
شیرین: صورتم درد گرفت ول کن تا بگم
صورتمو ول کرد که باهمون حالت نگاه میکرد
شیرین:لباتو برای سعید غنچه کن
ملیحه:اونم به موقعش بگو کجا بودی
شیرین:تو کوچه هایی شهر بودم که
همه چیزو بهش توضیح دادم
ملیحه:واییییی میکائل مثل یک پسر جلتمن امد نجات دادد
شیرین: میکائل پسر نیست سن بابامو داره
اصلا هیچی نمتونم پست کنم نمدونم چرا
۳.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.