Part34
کالیسی:با درد زیر دلم چشامو بسختی از هم فاصله دادم دور کمرم با دستای کوک احاطه شده بود اونم محکم که باعث دردم میشد به سختی به طرفش برگشتم که با چشم های بازش روبهرو شدم
کوک:بیدار شدی چشم اقیانوسی من؟(با پشت انگشتش صورتشو لمس میکنه)
کالیسی:هومم...فقط درد دارم (بیحال)
کوک:رو شکم خوابوندمشو پشت کمرشو ماساژ دادم همراه با بوسه های خیس دوباره بغل گرفتمش و سرشو بوسیدم دوباره یاد دیشب افتادم باور نمیکردم که این اتفاق افتاده باشه
کوک:دیشب ...اگه یادت باشه بهت اعتراف کردم(منتظر)
کالیسی:میدونم(خجالت کشیده سرشو توی گردن کوک قائم کردم
کوک:ولی تو هنوز نگفتی چه حسی بهم داری!
کالیسی:اگه حسی نداشتم نمیزاشتم بهم دست بزنی مرد من(لبخند شیطنت آمیز)
کوک:با حرفش امواج های دریای قلبم تبدیل به سونامی شدن بوسیدمش از ته قلبم برای دو طرفه بودن حسمون خوشحال بودم
کالیسی:بعد از بوسه به حموم رفتیم و بعدش هم حاظر شدیم و به پایین رفتیم کوک پیرهن سفید یا شلوار سفید پوشیده بود و من سرهم سفید با طرح های سبز ولی بالا تنه لباسم کمی باز بود و سینه هام بیرون بود و این کوک رو دیونه میکرد ولی نمیتونست چیزی بگه چون میدونست قطعا گفتنش بیهودس
سر میز صوبونه نشستیم اشتهایی نداشتم پس فقط قهوه خوردم
پ/ک:بهتره امروز برگردیم چون واقعا کار ها ریخته مونده چند تا جلسه دارم برای فردا
کالیسی:به کوک نگاه کردم که چشاشو مثبت بهم بست انگار آوریو کارا رو زود تر پیش برده ولی چطور؟
همه موافقت کردن و قرار شد همه وسایلش رو جمع کنن تا ظهر حرکت کنیم
وارد اتاق شدم پشت بندش کوک ولی با خدمت کار که داشت ملافه های رو جمع میکرد روبهرو شدم خیلی خجالت زده شدم تازه فهمیده بودم ملافه ها خونی بوده به سمت تراس برگشتم تا نگاهم با کوک و خدمت کار گره نخوره ولی اون پلشت تیز تر از این حرفا بود
بعد این که در بسته شد صدای خنده کوک کل اتاق رو گرفت
کوک:بیدار شدی چشم اقیانوسی من؟(با پشت انگشتش صورتشو لمس میکنه)
کالیسی:هومم...فقط درد دارم (بیحال)
کوک:رو شکم خوابوندمشو پشت کمرشو ماساژ دادم همراه با بوسه های خیس دوباره بغل گرفتمش و سرشو بوسیدم دوباره یاد دیشب افتادم باور نمیکردم که این اتفاق افتاده باشه
کوک:دیشب ...اگه یادت باشه بهت اعتراف کردم(منتظر)
کالیسی:میدونم(خجالت کشیده سرشو توی گردن کوک قائم کردم
کوک:ولی تو هنوز نگفتی چه حسی بهم داری!
کالیسی:اگه حسی نداشتم نمیزاشتم بهم دست بزنی مرد من(لبخند شیطنت آمیز)
کوک:با حرفش امواج های دریای قلبم تبدیل به سونامی شدن بوسیدمش از ته قلبم برای دو طرفه بودن حسمون خوشحال بودم
کالیسی:بعد از بوسه به حموم رفتیم و بعدش هم حاظر شدیم و به پایین رفتیم کوک پیرهن سفید یا شلوار سفید پوشیده بود و من سرهم سفید با طرح های سبز ولی بالا تنه لباسم کمی باز بود و سینه هام بیرون بود و این کوک رو دیونه میکرد ولی نمیتونست چیزی بگه چون میدونست قطعا گفتنش بیهودس
سر میز صوبونه نشستیم اشتهایی نداشتم پس فقط قهوه خوردم
پ/ک:بهتره امروز برگردیم چون واقعا کار ها ریخته مونده چند تا جلسه دارم برای فردا
کالیسی:به کوک نگاه کردم که چشاشو مثبت بهم بست انگار آوریو کارا رو زود تر پیش برده ولی چطور؟
همه موافقت کردن و قرار شد همه وسایلش رو جمع کنن تا ظهر حرکت کنیم
وارد اتاق شدم پشت بندش کوک ولی با خدمت کار که داشت ملافه های رو جمع میکرد روبهرو شدم خیلی خجالت زده شدم تازه فهمیده بودم ملافه ها خونی بوده به سمت تراس برگشتم تا نگاهم با کوک و خدمت کار گره نخوره ولی اون پلشت تیز تر از این حرفا بود
بعد این که در بسته شد صدای خنده کوک کل اتاق رو گرفت
۱۰.۲k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.