Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part4
میکائل:نخند(باداد)
بادادی ک زد خندم کور شد
شیرین:ببخشید
میکائل:اگر میخوای اینجا کار کنی باید خنده هاتو کور کنی فهمیدی؟
شیرین:بله فهمیدم
مدیرسعید:خب شیرین خانوم شما استخدام شدین میتونین از امشب کاریتون شروع کنید و بریم برای امضا و اینک باید ۱۰ تا صفته رو امضا کنید
شیرین:مشکلی نیست ولی من الان باید برم لوازم هامو بیارم و از مامانم و مامانجونم خداحافظی کنم
مدیرسعید:برین بیاین
به ساعت نگاه کردم ک دیدم ساعت اتاق برعکسه
مدیرسعید: ساعت ۱۰ شبه تا برین بیاین ۱۲ ما بیداریم
شیرین:باشع پس من میرم و میام
اول رفتیم برگه استخدامی رو امضا کردم و صفته هارو هم امضا کردم و دیگ راه افتادم ک برم خونه
تو ماشین بینمون با سینا سکوت بود
شیرین:چرا اونجا گفتی داداشمی؟
سینا:چون هستم
بهشی یک نگاه کردم
شیرین:مگه دوسم نداری؟
سینا:شیرین من نمتونم دوست داشته باشم هزاربارهم بهت گفتم
شیرین:چرا؟چون بابام قاتله چون بهم تجاوز شده چون ک پول ندارم چون که مثل دخترایی دیگ نمتونم بپوشم راه برم بخاطر نصف بدنم ک سوخته بخاطر اینا(باداد)
سینا:هزاربار هم بهت گفتم من کاری به این که تو کی هستی بابات کی چی شرایطی داری ندارم من مشکلم با خودمع
شیرین:باشه سینا تا همینجا هم ممنونم مثل داداش پیشم بودی
سینا:تیک ننداز
جوابشو ندادم و به بیرون خیره شدم و اروم بی صدا گریه میکردم
رفتم خونه لوازم هامو جمع کردم
مامان فاطمه:مطمئنی میخوای بری؟
شیرین:اره مامان
مامان فاطمه:یک وقت بلایی سرت نیاره اون یک روانی
شیرین:منم ۱۸ سال پیش یک روانی زندگی کردم
مامان فاطمه:بابات فرق میکرد
شیرین:چی فرقی میکرد مامان؟فقط اون تیمارستانه ولی بابا ما پیش ما بود مامان میخوام مثل بقیه دخترا باشم ارزومه(شروع میکنه به گریه کردن)
Part4
میکائل:نخند(باداد)
بادادی ک زد خندم کور شد
شیرین:ببخشید
میکائل:اگر میخوای اینجا کار کنی باید خنده هاتو کور کنی فهمیدی؟
شیرین:بله فهمیدم
مدیرسعید:خب شیرین خانوم شما استخدام شدین میتونین از امشب کاریتون شروع کنید و بریم برای امضا و اینک باید ۱۰ تا صفته رو امضا کنید
شیرین:مشکلی نیست ولی من الان باید برم لوازم هامو بیارم و از مامانم و مامانجونم خداحافظی کنم
مدیرسعید:برین بیاین
به ساعت نگاه کردم ک دیدم ساعت اتاق برعکسه
مدیرسعید: ساعت ۱۰ شبه تا برین بیاین ۱۲ ما بیداریم
شیرین:باشع پس من میرم و میام
اول رفتیم برگه استخدامی رو امضا کردم و صفته هارو هم امضا کردم و دیگ راه افتادم ک برم خونه
تو ماشین بینمون با سینا سکوت بود
شیرین:چرا اونجا گفتی داداشمی؟
سینا:چون هستم
بهشی یک نگاه کردم
شیرین:مگه دوسم نداری؟
سینا:شیرین من نمتونم دوست داشته باشم هزاربارهم بهت گفتم
شیرین:چرا؟چون بابام قاتله چون بهم تجاوز شده چون ک پول ندارم چون که مثل دخترایی دیگ نمتونم بپوشم راه برم بخاطر نصف بدنم ک سوخته بخاطر اینا(باداد)
سینا:هزاربار هم بهت گفتم من کاری به این که تو کی هستی بابات کی چی شرایطی داری ندارم من مشکلم با خودمع
شیرین:باشه سینا تا همینجا هم ممنونم مثل داداش پیشم بودی
سینا:تیک ننداز
جوابشو ندادم و به بیرون خیره شدم و اروم بی صدا گریه میکردم
رفتم خونه لوازم هامو جمع کردم
مامان فاطمه:مطمئنی میخوای بری؟
شیرین:اره مامان
مامان فاطمه:یک وقت بلایی سرت نیاره اون یک روانی
شیرین:منم ۱۸ سال پیش یک روانی زندگی کردم
مامان فاطمه:بابات فرق میکرد
شیرین:چی فرقی میکرد مامان؟فقط اون تیمارستانه ولی بابا ما پیش ما بود مامان میخوام مثل بقیه دخترا باشم ارزومه(شروع میکنه به گریه کردن)
۵.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.