برادر غیرتی من
پارت ۲
جوآ : نه
یون : من نمیام
یونا : اگه یون میاد منم میام
یون : انقدر به من نچسب من بخاطر علاقه ی زیاد بابا و مامان به تو افسرده شدم میفهمی
ته : از خودت در نیار
یون : از خودم در میارم باشه نتیجه ی روان پزشکی رو میخونم
جناب آقای کیم یون شما دچار افسردگی شدید شده اید
کوک : بده ببینم
یون : بفرمایید دایی
کوک : جوآ ن نگاه کن
جوآ : هاااااا
کوک : ته
کوک : ا/ت
ته و ا/ت : ها
جوآ : روانپزشک نوشته
این افسردگی رو فقط تو یک نفر دیده و اون یون هست
و گفته که این افسردگی باعث میشه فرد همش درحال خود زنی باشه
کوک : یون دستات رو بهم نشون بده
یون : چرا
کوک : فقط بزار ببینم
یون : ن ن نه نمی خواد
یونا : چرا دور دستات بانده
یون : از من فاصله بگیرید می خواین دستامو ببینین بفرمایید
جوآ : چرا دستات این طوریه
یون : این چیز عجیبی نیست
که لباسمو در آوردم
یون : اینا هم هست
ته : چرا با خودت این کار کردی
یونا : لباست رو بپوش
یون : هنوزم هست
جوآ : چرا گردنت رد طناب روشه
یونا : این طناب دار هست که یون نه نه نگو که ازش استفاده کردی
یون : ازش استفاده کردم
کوک : یون حالت خوبه چرا با خودت این طوری کردی چرا
یون : دایی توی همه چیز هم بگردی اثری از من نیست
جوآ : ته گوشیت رو بده
ته : بیا
یون : بفرما زن دایی
جنی : هیونگ خ خ خوبی ( با گریه )
یون : جنی گریه نکن بیا این جا
جنی : هیونگ ( با گریه )
یون : آروم باش خانم کوچولو
جوآ : ته خاک تو سرت
ته : چرا
جوآ : این بچه تو هست و تو عکسی ازش نداری
کوک : ولی یه چیزی
یون : چی
کوک : تو افسرده ای و میونه ی خوبی با بچه ها نداری اما
یون : اما و چی بگو دایی کوک
کوک : این بچه وقتی گریه میکنه تو بغل ما آروم نمیشه ولی تو بغل تو آروم میشه
جنی : وقتی میرم بغل هیونگ انگار توی خوابی هستم که خواب خیلی خوبی هست
یون : من میرم بیرون جنی توهم میای
جنی : آره
کوک : انگار نه انگار پدر مادر داره
بعد از این که یون و جنی رفتن بیرون
جنی : هیونگ میای بریم بستنی بخوریم
یون : باشه
یون : چه طعمی می خوای
جنی : نعنایی با تکه های شکلات
یون: پس صبر کن تا بیام
بعد خریدن بستنی
کوک : جنی یون سوار شید
یون :من رفتم
کوک : لجباز
یون : هستم
ویوی یون
رسیدم خونه که دیدم چراغا خاموشه
که بابام چراغا رو روشن کرد
ته : به من نگفتی چرا سر خواهرت داد زدی
یون : چون می خواد منو به دوستاش بندازه
که باز دوباره سیلی زد تو گوشم محکم تر از قبل
ته : اون موقع دهنت خون اومد الان چی اتفاقی هم بیفته براکسی مهم نیست
یون : دهنم داره خون میاد اگه بتونی ببینی میدونم برا کسی مهم نیستم ولی من حتی نمی زارم تو دانشگاه کسی اذیت یونا کنه
ته : وظیفه تو همین ...........
یون : درسته وظیفم همینه ولی تو بدون این ک که نگاه کنی از بچت ...
جوآ : نه
یون : من نمیام
یونا : اگه یون میاد منم میام
یون : انقدر به من نچسب من بخاطر علاقه ی زیاد بابا و مامان به تو افسرده شدم میفهمی
ته : از خودت در نیار
یون : از خودم در میارم باشه نتیجه ی روان پزشکی رو میخونم
جناب آقای کیم یون شما دچار افسردگی شدید شده اید
کوک : بده ببینم
یون : بفرمایید دایی
کوک : جوآ ن نگاه کن
جوآ : هاااااا
کوک : ته
کوک : ا/ت
ته و ا/ت : ها
جوآ : روانپزشک نوشته
این افسردگی رو فقط تو یک نفر دیده و اون یون هست
و گفته که این افسردگی باعث میشه فرد همش درحال خود زنی باشه
کوک : یون دستات رو بهم نشون بده
یون : چرا
کوک : فقط بزار ببینم
یون : ن ن نه نمی خواد
یونا : چرا دور دستات بانده
یون : از من فاصله بگیرید می خواین دستامو ببینین بفرمایید
جوآ : چرا دستات این طوریه
یون : این چیز عجیبی نیست
که لباسمو در آوردم
یون : اینا هم هست
ته : چرا با خودت این کار کردی
یونا : لباست رو بپوش
یون : هنوزم هست
جوآ : چرا گردنت رد طناب روشه
یونا : این طناب دار هست که یون نه نه نگو که ازش استفاده کردی
یون : ازش استفاده کردم
کوک : یون حالت خوبه چرا با خودت این طوری کردی چرا
یون : دایی توی همه چیز هم بگردی اثری از من نیست
جوآ : ته گوشیت رو بده
ته : بیا
یون : بفرما زن دایی
جنی : هیونگ خ خ خوبی ( با گریه )
یون : جنی گریه نکن بیا این جا
جنی : هیونگ ( با گریه )
یون : آروم باش خانم کوچولو
جوآ : ته خاک تو سرت
ته : چرا
جوآ : این بچه تو هست و تو عکسی ازش نداری
کوک : ولی یه چیزی
یون : چی
کوک : تو افسرده ای و میونه ی خوبی با بچه ها نداری اما
یون : اما و چی بگو دایی کوک
کوک : این بچه وقتی گریه میکنه تو بغل ما آروم نمیشه ولی تو بغل تو آروم میشه
جنی : وقتی میرم بغل هیونگ انگار توی خوابی هستم که خواب خیلی خوبی هست
یون : من میرم بیرون جنی توهم میای
جنی : آره
کوک : انگار نه انگار پدر مادر داره
بعد از این که یون و جنی رفتن بیرون
جنی : هیونگ میای بریم بستنی بخوریم
یون : باشه
یون : چه طعمی می خوای
جنی : نعنایی با تکه های شکلات
یون: پس صبر کن تا بیام
بعد خریدن بستنی
کوک : جنی یون سوار شید
یون :من رفتم
کوک : لجباز
یون : هستم
ویوی یون
رسیدم خونه که دیدم چراغا خاموشه
که بابام چراغا رو روشن کرد
ته : به من نگفتی چرا سر خواهرت داد زدی
یون : چون می خواد منو به دوستاش بندازه
که باز دوباره سیلی زد تو گوشم محکم تر از قبل
ته : اون موقع دهنت خون اومد الان چی اتفاقی هم بیفته براکسی مهم نیست
یون : دهنم داره خون میاد اگه بتونی ببینی میدونم برا کسی مهم نیستم ولی من حتی نمی زارم تو دانشگاه کسی اذیت یونا کنه
ته : وظیفه تو همین ...........
یون : درسته وظیفم همینه ولی تو بدون این ک که نگاه کنی از بچت ...
۷.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.