از زبان ات:
از زبان ات:
وقتی به هوش اومدم دیدم تو یه اتاق بزرگ با تم مشکی و سفید بود هه وایسا ببینم این همون اتاق منو جونکوک نبود که با عشق توش میخوابیدم با یاد آوری چند ماه پیش که تازه ازدواج کرده بودیم و عاشق هم بودیم و چقدر خوشحال بودیم قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد و افتاد که سریع پاکش کردم من عاشق جونکوک بودم اونم منو دوست داشت کسی هم با رابطه ما مخالفتی نداشت یعنی کسی جرعت نداشت با جونکوک مخالفت کنه جونکوک بهش رحم نمیکرد حالا هر کی میخواست باشه چه مامان بابای خودش چه مامان بابای من پس چرا نمیتونستیم مث بقیه زوجا عادی زندگی کنیم داشتم فک میکردم که در باز شد یه پسر جذاب و هیکلی و چهار شونه و که از قضا مرد خودم بود اومد داخل و نشست کنارم رو تخت
_جونکوک
+جانم
_چرا اینجوری شدی (بغض)
+چجوری شدم
_خیلی بد جنس و بد اخلاق که برای منافع خودت هر کاری میکنی من...من ازت میترسم (بغض)
+هه بیب اینو یادت باشه من هر چقدر عوضی باشم به عشقم هیچ آسیبی نمیزنم مگر اینکه منو عصبی کنی
_من دوستت دارم هنوزم عاشقتم با این همه بلایی که سرم آوردی با این همه سخت گیریهات با این همه شکاک بودنت با وجود اینکه خودت هر کاری میکنی ولی منو از همه چی منع کردی با اینکه مث یه برده باهام رفتار میکنی
بغضی که تا اینجا داشت خفم میکرد و ادامه نمیداد حرفامو بزنم شکست و اشکام شروع کرد به ریختن و گونه هامو خیس کرد
+همچین فکری میکنی ؟؟؟ فک میکنی من تو رو برده خودم حساب میکنم ؟؟؟؟ فک میکنی من خیلی دوست دارم اذیتت کنم ؟؟؟؟
_غیر از اینه
+چرا اینجوری راجب من فک میکنی ات
_تخصیر خودته خودت کاری کردی من اینجوری فک کنم من حتی جرعت ندارم با داداشم حتی پشت تلفن حرف بزنم ولی تو اون دختره کی بود که بهت پیام داده بود
+تو به گوشی من دست زدی
_اره همونطور که تو گوشی منو چک میکنی همونطور که تو اینقدر به من شکاکی منم بهت شک دارم
+اون فقط یکی از زیر دستامه بیب
_از کی تا حالا تو شمارتو میدی به زیر دستات
+برم دختره رو بیارم خودش با زبون خودش بهت بگه هیچی بین ما نیس بیب من اون هرزه رو آدم حساب نمیکنم چرا همچین فکری میکنی
وقتی به هوش اومدم دیدم تو یه اتاق بزرگ با تم مشکی و سفید بود هه وایسا ببینم این همون اتاق منو جونکوک نبود که با عشق توش میخوابیدم با یاد آوری چند ماه پیش که تازه ازدواج کرده بودیم و عاشق هم بودیم و چقدر خوشحال بودیم قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد و افتاد که سریع پاکش کردم من عاشق جونکوک بودم اونم منو دوست داشت کسی هم با رابطه ما مخالفتی نداشت یعنی کسی جرعت نداشت با جونکوک مخالفت کنه جونکوک بهش رحم نمیکرد حالا هر کی میخواست باشه چه مامان بابای خودش چه مامان بابای من پس چرا نمیتونستیم مث بقیه زوجا عادی زندگی کنیم داشتم فک میکردم که در باز شد یه پسر جذاب و هیکلی و چهار شونه و که از قضا مرد خودم بود اومد داخل و نشست کنارم رو تخت
_جونکوک
+جانم
_چرا اینجوری شدی (بغض)
+چجوری شدم
_خیلی بد جنس و بد اخلاق که برای منافع خودت هر کاری میکنی من...من ازت میترسم (بغض)
+هه بیب اینو یادت باشه من هر چقدر عوضی باشم به عشقم هیچ آسیبی نمیزنم مگر اینکه منو عصبی کنی
_من دوستت دارم هنوزم عاشقتم با این همه بلایی که سرم آوردی با این همه سخت گیریهات با این همه شکاک بودنت با وجود اینکه خودت هر کاری میکنی ولی منو از همه چی منع کردی با اینکه مث یه برده باهام رفتار میکنی
بغضی که تا اینجا داشت خفم میکرد و ادامه نمیداد حرفامو بزنم شکست و اشکام شروع کرد به ریختن و گونه هامو خیس کرد
+همچین فکری میکنی ؟؟؟ فک میکنی من تو رو برده خودم حساب میکنم ؟؟؟؟ فک میکنی من خیلی دوست دارم اذیتت کنم ؟؟؟؟
_غیر از اینه
+چرا اینجوری راجب من فک میکنی ات
_تخصیر خودته خودت کاری کردی من اینجوری فک کنم من حتی جرعت ندارم با داداشم حتی پشت تلفن حرف بزنم ولی تو اون دختره کی بود که بهت پیام داده بود
+تو به گوشی من دست زدی
_اره همونطور که تو گوشی منو چک میکنی همونطور که تو اینقدر به من شکاکی منم بهت شک دارم
+اون فقط یکی از زیر دستامه بیب
_از کی تا حالا تو شمارتو میدی به زیر دستات
+برم دختره رو بیارم خودش با زبون خودش بهت بگه هیچی بین ما نیس بیب من اون هرزه رو آدم حساب نمیکنم چرا همچین فکری میکنی
۲۴.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.