ماه خونین پارت اخر
ماه خونین پارت اخر
سونی : بله 🥺
همون موقع درست همون لحظه که گفتم بله صدای جیمین اومد که گفت نه وقتی دیدمش از خوشحالی داشتم بال درمیوردم
جادوگر : پسره یه احمق چطور جرعت کردی عروسی پسرمو بهم بزنی
جیمین : زنیکه عوضی هرزه فک کردی میزارم دست بهش بزنین 😡
جادوگر : دفعه قبل جلوم وایسادین نتونستم نابودتون کنم ولی حالا دیگه میکشمتون
نامجون : خفه شو 😬
جیمین : هه تو پسر این جادوگری
لوهان : اشکالش چیه جوجه
جیمین : خیلی زیادی حرف میزنی
جادوگر : خب فک کنم یه جنگ داریم اگه پسر من تونست تورو بکشه یا حداقل بهت صدمه بزنه سونی و تمام دخترا پیش ما میمونن ولی اگه تو بردی میتونی معشوقتو پس بگیری
لوهان : قبول 😈
جیمین : قبول 😤
لوهان با جیمین داشتن جنگ میکردن که یهو شمشیر توی کت جیمین رفت افتاد رو زمین
سونی : جیمیننننننننن🥺
لوهان : خب خانم کوچولو کار هر دوتاتوت تمومه 😈
دویدم سمت جیمین
سونی : جیمین 🥺
جیمین : سونی 😖
بلند شدمو خنجر توی کت لوهانو برداشتم دویدم سمت جایگاه عروس و داماد همه بهم خیره شده بودن خنجرو جلو قلبم گرفتم گفتم : دوست دارم جیمین🥺 و همون موقع قرو کردم تو قلبم و بیهوش شدم
جیمین : با صحنه ایی که دیدم شکه شدم همون از زور عصبانیت با نیرویی که دارم تونستم جادوگر با بچه هاشو بکشم سریع دویدم سمت سونی اشک تو چشمام چعم شده بود هیچ حرکتی نمیکرد
جیمین : سونییییییییی😭😭😭😭😭 خواهش میکنم چشماتو باز کن سونی از پیشم نرو 😭 لطفا منو تنها نزار 😭 من بدون تو ن نمیتونم 😭 سونییییییییی من دوست دارم دوست دارم برگرد پیشم 😭😭😭😭😭
خنجرو از قلبش در اوردم هممنون ناراحت بودیم هانا و جینا سارا خیلی گریه کردن
کوک : گردنبند
شوگا : راست میگه گردنبند مامان
تهیونگ گردن بندو گرفت و به گردن سونی بست که یهو روح سونی به وجودش برگشت
جیمین : سونی بیدار شو بزار دوباره چشمای بنفشو خوشگلتو ببینم🥺
سونی : اروم اروم تونستم چشمامو باز کنم وقتی باز کردم تو بغل جیمین بودم اون منو نجات داد
جیمین : عشقممم😭
محکم منو بغل کرد از حرف تعجب کرده بودم دم گوشم گفت دیگه نمیزارم ازم جدا بشی بعد یه بوسع اروم رو لبام گذاشت
پسرا در همون لحظه :
شوگا : اهههههه چندش حال بهم زن
جین : میشه خودتو جعمو جور کنی 😂
هانا : چیزه داداشی اینجا خانواده هستا 😂
جیمین : زهرمار نمیتونم عشقمو ببوسم 😐
کوک : نه هیچی راحت باش 😂
سانی : خوشحالم که برگشتی خواهر 🥺
جینا : دختره احمق خل چل چرا این کارو کردی دیوونه میدونی چه حالی داشتم 🥺
سونی : ببخشید ابجی
جیمین اروم دستمو گرفت و بلندم کرد
هوپی خیلی نگرانم بود منو جوری بغل کرد که استخونام خورد شد 😂
هوپی : دیگه نبینم کارای خطرناک بکنی باشه 🥺
سونی : باش
مارلی : اهم اهم چیزه سونی
با چشم بهم اشاره کرد به جیمین نگاه کنم وقتی نگاه کردم دبدم جلوم زانو زده و میخواد ازم خواستگاری کنه
جیمین : سونی حاضری تا اخر عمر با من زندگی کنی
از زور خوشحالی گریم گرفت و بله رو گفتم جیمینو بغل کردم انگشترو دستم کرد یه انگشتر عنکبوت خوشگل بود
بعد که برگشتیم خونه گردنبندو به سنگ مامان بابا بستم
بعد با دخترا با نیرویی که داشتیم اونارو از حالت سنگ بودن در اوردیم واقعا همه خوشحال بودیم
خب اینم از زندگی من توی این سه سال و منو جیمین الان دوتا بچه ۳ ساله داریم که اسماشون انا و جیک هست 😊
پایان
خب دوستان نظر فراموش نشه😁💜
سونی : بله 🥺
همون موقع درست همون لحظه که گفتم بله صدای جیمین اومد که گفت نه وقتی دیدمش از خوشحالی داشتم بال درمیوردم
جادوگر : پسره یه احمق چطور جرعت کردی عروسی پسرمو بهم بزنی
جیمین : زنیکه عوضی هرزه فک کردی میزارم دست بهش بزنین 😡
جادوگر : دفعه قبل جلوم وایسادین نتونستم نابودتون کنم ولی حالا دیگه میکشمتون
نامجون : خفه شو 😬
جیمین : هه تو پسر این جادوگری
لوهان : اشکالش چیه جوجه
جیمین : خیلی زیادی حرف میزنی
جادوگر : خب فک کنم یه جنگ داریم اگه پسر من تونست تورو بکشه یا حداقل بهت صدمه بزنه سونی و تمام دخترا پیش ما میمونن ولی اگه تو بردی میتونی معشوقتو پس بگیری
لوهان : قبول 😈
جیمین : قبول 😤
لوهان با جیمین داشتن جنگ میکردن که یهو شمشیر توی کت جیمین رفت افتاد رو زمین
سونی : جیمیننننننننن🥺
لوهان : خب خانم کوچولو کار هر دوتاتوت تمومه 😈
دویدم سمت جیمین
سونی : جیمین 🥺
جیمین : سونی 😖
بلند شدمو خنجر توی کت لوهانو برداشتم دویدم سمت جایگاه عروس و داماد همه بهم خیره شده بودن خنجرو جلو قلبم گرفتم گفتم : دوست دارم جیمین🥺 و همون موقع قرو کردم تو قلبم و بیهوش شدم
جیمین : با صحنه ایی که دیدم شکه شدم همون از زور عصبانیت با نیرویی که دارم تونستم جادوگر با بچه هاشو بکشم سریع دویدم سمت سونی اشک تو چشمام چعم شده بود هیچ حرکتی نمیکرد
جیمین : سونییییییییی😭😭😭😭😭 خواهش میکنم چشماتو باز کن سونی از پیشم نرو 😭 لطفا منو تنها نزار 😭 من بدون تو ن نمیتونم 😭 سونییییییییی من دوست دارم دوست دارم برگرد پیشم 😭😭😭😭😭
خنجرو از قلبش در اوردم هممنون ناراحت بودیم هانا و جینا سارا خیلی گریه کردن
کوک : گردنبند
شوگا : راست میگه گردنبند مامان
تهیونگ گردن بندو گرفت و به گردن سونی بست که یهو روح سونی به وجودش برگشت
جیمین : سونی بیدار شو بزار دوباره چشمای بنفشو خوشگلتو ببینم🥺
سونی : اروم اروم تونستم چشمامو باز کنم وقتی باز کردم تو بغل جیمین بودم اون منو نجات داد
جیمین : عشقممم😭
محکم منو بغل کرد از حرف تعجب کرده بودم دم گوشم گفت دیگه نمیزارم ازم جدا بشی بعد یه بوسع اروم رو لبام گذاشت
پسرا در همون لحظه :
شوگا : اهههههه چندش حال بهم زن
جین : میشه خودتو جعمو جور کنی 😂
هانا : چیزه داداشی اینجا خانواده هستا 😂
جیمین : زهرمار نمیتونم عشقمو ببوسم 😐
کوک : نه هیچی راحت باش 😂
سانی : خوشحالم که برگشتی خواهر 🥺
جینا : دختره احمق خل چل چرا این کارو کردی دیوونه میدونی چه حالی داشتم 🥺
سونی : ببخشید ابجی
جیمین اروم دستمو گرفت و بلندم کرد
هوپی خیلی نگرانم بود منو جوری بغل کرد که استخونام خورد شد 😂
هوپی : دیگه نبینم کارای خطرناک بکنی باشه 🥺
سونی : باش
مارلی : اهم اهم چیزه سونی
با چشم بهم اشاره کرد به جیمین نگاه کنم وقتی نگاه کردم دبدم جلوم زانو زده و میخواد ازم خواستگاری کنه
جیمین : سونی حاضری تا اخر عمر با من زندگی کنی
از زور خوشحالی گریم گرفت و بله رو گفتم جیمینو بغل کردم انگشترو دستم کرد یه انگشتر عنکبوت خوشگل بود
بعد که برگشتیم خونه گردنبندو به سنگ مامان بابا بستم
بعد با دخترا با نیرویی که داشتیم اونارو از حالت سنگ بودن در اوردیم واقعا همه خوشحال بودیم
خب اینم از زندگی من توی این سه سال و منو جیمین الان دوتا بچه ۳ ساله داریم که اسماشون انا و جیک هست 😊
پایان
خب دوستان نظر فراموش نشه😁💜
۳۳.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.