The smell of libation
(بوی رهایی)
کنارش دراز کشیده بودم و داشتم براش کتاب مورد علاقش رو میخوندم ، این کتابو خیلی دوست داشت من براش خریده بودم . همیشه دوست داشت من براش بخونم و وقتی میخوندم تو چشمام زل می زد و با یک لبخند ارامش بخش بهم گوش میداد . خیلی خوشگل بود مثل فرشته ها بود لبخندش صداش حرفاش . همیشه فکر میکردم اون دختر رویاهای منه بهم قول داده بود تا ابد پیشم بمونه ولی به قولش عمل نکرد
من...من باور کرده بودم دوستم داره ، اخه خیلی قشنگی می گفت دوستم داره
از داد زدن می ترسید ولی برای اولین بار داشتم سرش داد می زدم ولی چرا دستمام و نمی گرفت و فشار نمی داد ؟ همیشه وقتی می تفرسید دستمامو می گرفت و فشار می داد اما الان دستاش زخم شده بود . ولی حتی سنگ قبرشم خوشگله اسمشو روش نوشتن
بهم گفته بود اگر یکروز رفت با اسمون حرف بزنم اخه اسم خودش اسمان بود ، اسمش بوی رهایی می داد ولی قرار نبود اینقدر زود از این زندگی رها بشه
اخرین بار دستای بی جونش رو تو دستم گرفته بودم دستاش سرد بود
خوشگلم سردته ؟ داد می زدم که براش پتو بیارن ولی هیچکی حرفم رو نمی شنید
پاشو بریم خونه اونجا گرمه ، باشع ؟ چرا جواب نمیدی لعنتی ؟ پاشو بریم من تورو اینجا تنها نمی زارم اینجا خیلی ترسناکه . مگه همیشه نمی گفتی از قبرستون می ترسی ؟ دستاتو بریدی ؟ نمیسوزه ؟
داد می زنی که نزارنش تو خاک ولی هیچکی حرفتو نمی شنید
اون پارچه ی سفید دورش رو گرفته بود و نمیزاشت صورت بی نقصشو ببینی ، فقط دستاش بیرون بود
همه چی از جلوی چشمات رد می شد
صورتش حرف زدنش صداش خنده هاش
دستای ظریفش زخم شده بود ، اون تیغ کوفتی که منو کشت تو دستمام بود . اینقدر فشارش دادم که دستم پره خون شده بود
از اون روز یک ماه میگذره اخرین روزی که صداشو شنیدم یک ماه پیش بود
یک ماه بود که داشتم به جای خودش با اسمون حرف می زدم
اخرین جمله ای که بهش گفتم این بود که قرار نبود از پیشم بری اما حالا که رفتی منم باهات میام...:)
کنارش دراز کشیده بودم و داشتم براش کتاب مورد علاقش رو میخوندم ، این کتابو خیلی دوست داشت من براش خریده بودم . همیشه دوست داشت من براش بخونم و وقتی میخوندم تو چشمام زل می زد و با یک لبخند ارامش بخش بهم گوش میداد . خیلی خوشگل بود مثل فرشته ها بود لبخندش صداش حرفاش . همیشه فکر میکردم اون دختر رویاهای منه بهم قول داده بود تا ابد پیشم بمونه ولی به قولش عمل نکرد
من...من باور کرده بودم دوستم داره ، اخه خیلی قشنگی می گفت دوستم داره
از داد زدن می ترسید ولی برای اولین بار داشتم سرش داد می زدم ولی چرا دستمام و نمی گرفت و فشار نمی داد ؟ همیشه وقتی می تفرسید دستمامو می گرفت و فشار می داد اما الان دستاش زخم شده بود . ولی حتی سنگ قبرشم خوشگله اسمشو روش نوشتن
بهم گفته بود اگر یکروز رفت با اسمون حرف بزنم اخه اسم خودش اسمان بود ، اسمش بوی رهایی می داد ولی قرار نبود اینقدر زود از این زندگی رها بشه
اخرین بار دستای بی جونش رو تو دستم گرفته بودم دستاش سرد بود
خوشگلم سردته ؟ داد می زدم که براش پتو بیارن ولی هیچکی حرفم رو نمی شنید
پاشو بریم خونه اونجا گرمه ، باشع ؟ چرا جواب نمیدی لعنتی ؟ پاشو بریم من تورو اینجا تنها نمی زارم اینجا خیلی ترسناکه . مگه همیشه نمی گفتی از قبرستون می ترسی ؟ دستاتو بریدی ؟ نمیسوزه ؟
داد می زنی که نزارنش تو خاک ولی هیچکی حرفتو نمی شنید
اون پارچه ی سفید دورش رو گرفته بود و نمیزاشت صورت بی نقصشو ببینی ، فقط دستاش بیرون بود
همه چی از جلوی چشمات رد می شد
صورتش حرف زدنش صداش خنده هاش
دستای ظریفش زخم شده بود ، اون تیغ کوفتی که منو کشت تو دستمام بود . اینقدر فشارش دادم که دستم پره خون شده بود
از اون روز یک ماه میگذره اخرین روزی که صداشو شنیدم یک ماه پیش بود
یک ماه بود که داشتم به جای خودش با اسمون حرف می زدم
اخرین جمله ای که بهش گفتم این بود که قرار نبود از پیشم بری اما حالا که رفتی منم باهات میام...:)
۳.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.