تکپارتی

#تکپارتی

|Baby|

غروب بود و من تو آشپزخونه بودم داشتم شام درست میکردم تقریبا تموم شده بود که صدای کلید اومد فهمیدم تهیونگ اومده سریع دستم و شستم و رفتم سمتش و بغلش کردم

تهیونگ:دلم برات تنگ شده مامان کوچولو
_____
ا.ت:منم همینطور عشقم
_____
تهیونگ: دخترم چطوره؟!
_____
ا.ت:خانم کوچولو خوابه ، العانا دیگه باید بیدار بشه
_____
تهیونگ: منم میرم دوش بگیرم و بیام
_____
ا.ت:باشه عشقم

رفتم آشپزخونه رو مرتب کردم که صدای دختر کوچولومون اومد بیدار شده بود رفتم سمتش بغلش کردم مثل باباش خیلی خوشگل و ناز بود،،لباسم و بالا دادم و مشغول شیر دادن بهش شدم بعد از چند دقیقه تهیونگ اومد پایین با دیدنمون لبخند زد،کنارم نشست سرش و گذاشت روی سینه ام و شیر خوردن دخترمون و تماشا میکرد

تهیونگ: خوشحالم بلاخره پدر شدم و دارم این صحنه های قشنگ و تجربه میکنم اونم با تو، کسی که همیشه پیشم بوده و تنهام نذاشته
_____
ا.ت:منم خیلی خوشحالم که تو وارد زندگیم شدی و آنقدر قشنگش کردی

بعد از شیر خوردن دخترمون رفتیم سر میز غذاخوری و نشستیم دخترمون هم روی صندلی کودک مشغول غذا خوردن شدیم و با دخترمون بازی میکردیم تا حوصله اش سر نره




امیدوارم دوسش داشته باشید 💜




#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #سناریو_درخواستی