عشق یا قتل ادامه پارت ۱۰
پارت ۱۰ ق ۲ : ۲هفته بعد
چیزای زیادی رو فهمیده بودم ....... یعنی به زور اونا فهمیده بودم ......ولی تو این مدت هیچ خبری از تهیونگ نداشتم.......نه از تهیونگ نه از جینهو و نه از بابابزرگ.....هیچی......درحالی ک تو حیاط با یونگی تمرین تیر اندازی با کلاشینکوف رو میکردم ماشینی وارد خونه شد .......باورم نمیشد!.....تهیونگ بود!.....با یکی ک نمیشناختمش از ماشین پیاده شد
یونگی...عاااا ....ا/ت چه شانسی داری ها!!!!
دستمو گرفت
یونگی...حرفی نمیزنی ک تیکه بزرگت گوشته!
اسلحه رو از دستم گرفت بعد منو برد پیش اونا رییس یا همون جونگ کوک هم اومد..... همه رو صندلی هایی ک تو حیاط بود نشستیم .......جونگ کوک منو بغل خودش نشوند و آروم دم گوشم گفت
جونگ کوک...هر کاری کردم مانع نمیشه!....هر کاری کردم تکون نمیخوری!
به قیافه تعجب بر انگیزی نگاش کردم ....... سرمو گرفت و گذاشت رو شونش
جونگ کوک...میشنویم
همونجایی ک دستش بود رو تا پایین کمرم لمس کنان برد پایین .... خیلی بد بود .... نمیزاشتم کسی بهم دست بزنه ولی الان.......نگاه های حسرت انگیز تهیونگ......کتی ک تو مشتش جمع کرده بود .......معلوم بود داره به زور خودشو کنترل میکنه......جونگ کوک هم انگار از قصد داشت همچین کاری میکرد
تهیونگ اشاره ای کرد و اون خدمتکار ک بغلش ایستاده بود جعبه ای روی میز قرار داد
جونگ کوک...ببینم این بار چی دارین برام!
ولم کرد .....بالاخره خیالم راحت شد و درست نشستم......خوبه کار دیگه ای نکرد اون یارو ک بغل تهیونگ بود زمزمه کرد
- خوب.....من کیم نامجون هستم ....تا الان چندین جلسه باهم داشتیم این بار چهار نوع اسلحه براتون آوردم
جونگ کوک با دستش اشاره کرد و یونگی ک کنارش ایستاده بود در جعبه رو باز کرد و یکی از اون اسلحه ها رو داد به جونگ کوک تهیونگ هیچی نمیگفت هیچی همون بهتر بود ک چیزی نگه
جونگ کوک ... ا/ت نگاهش کن
دادش به من گرفتمش
جونگ کوک ....چطوره؟
( شرمنده قسمت های پارتا زیادن مجبورم هر قسمت رو جدا بزارم )
چیزای زیادی رو فهمیده بودم ....... یعنی به زور اونا فهمیده بودم ......ولی تو این مدت هیچ خبری از تهیونگ نداشتم.......نه از تهیونگ نه از جینهو و نه از بابابزرگ.....هیچی......درحالی ک تو حیاط با یونگی تمرین تیر اندازی با کلاشینکوف رو میکردم ماشینی وارد خونه شد .......باورم نمیشد!.....تهیونگ بود!.....با یکی ک نمیشناختمش از ماشین پیاده شد
یونگی...عاااا ....ا/ت چه شانسی داری ها!!!!
دستمو گرفت
یونگی...حرفی نمیزنی ک تیکه بزرگت گوشته!
اسلحه رو از دستم گرفت بعد منو برد پیش اونا رییس یا همون جونگ کوک هم اومد..... همه رو صندلی هایی ک تو حیاط بود نشستیم .......جونگ کوک منو بغل خودش نشوند و آروم دم گوشم گفت
جونگ کوک...هر کاری کردم مانع نمیشه!....هر کاری کردم تکون نمیخوری!
به قیافه تعجب بر انگیزی نگاش کردم ....... سرمو گرفت و گذاشت رو شونش
جونگ کوک...میشنویم
همونجایی ک دستش بود رو تا پایین کمرم لمس کنان برد پایین .... خیلی بد بود .... نمیزاشتم کسی بهم دست بزنه ولی الان.......نگاه های حسرت انگیز تهیونگ......کتی ک تو مشتش جمع کرده بود .......معلوم بود داره به زور خودشو کنترل میکنه......جونگ کوک هم انگار از قصد داشت همچین کاری میکرد
تهیونگ اشاره ای کرد و اون خدمتکار ک بغلش ایستاده بود جعبه ای روی میز قرار داد
جونگ کوک...ببینم این بار چی دارین برام!
ولم کرد .....بالاخره خیالم راحت شد و درست نشستم......خوبه کار دیگه ای نکرد اون یارو ک بغل تهیونگ بود زمزمه کرد
- خوب.....من کیم نامجون هستم ....تا الان چندین جلسه باهم داشتیم این بار چهار نوع اسلحه براتون آوردم
جونگ کوک با دستش اشاره کرد و یونگی ک کنارش ایستاده بود در جعبه رو باز کرد و یکی از اون اسلحه ها رو داد به جونگ کوک تهیونگ هیچی نمیگفت هیچی همون بهتر بود ک چیزی نگه
جونگ کوک ... ا/ت نگاهش کن
دادش به من گرفتمش
جونگ کوک ....چطوره؟
( شرمنده قسمت های پارتا زیادن مجبورم هر قسمت رو جدا بزارم )
۸۴.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۰