برده ی رام نشدنی پارت سیزده
"برده ی رام نشدنی"
پارت سیزده:
ویو اریکا :
سوارم کرد تو ماشین و منو برد عمارت و منو برد تو اتاق شکنجه ، پرتم کرد توی اتاق و در رو بست
-: فکر کردی میتونی برای من تصمیم بگیری آرهه؟* داد*
* اومد سمتم یه یه شلاق در آورد و من جلو صورتم رو گرفتم که یهو متوجه شدم جلوم نشسته ، سرم رو بالا آوردم*
-: خب معلومه که میتونی برام تصمیم بگیری بیبی* مظلوم و لبخند مهربون *
* کمکم کرد بلند شم *
-: تو حق داری که نخوای با من باشی چون..من یه مافیا ام..عصبی ام..کلی دختر دورمه...ولی میخوام بدونی تو اصلا قابل مقایسه با اونا نیستی* آروم و مظلوم*
ویو کوک:
خواستم از اتاق برم بیرون که صدام زد *
+: کوکک
* برگشتم نگاش کردم که ... اومد آروم بغلم کرد*
+: خب...من..من نمیتونم قبول نکنم ...اگه قبول نکنم واقعیتو پنهون کردم
* بغلش کردم *
-: پس بیا شبمو بزار بیب* صدای کلفت مردونه*
+: * با چشمای گرد نگام کرد *
* فلش بک به فردای اون شب*
ویو اریکا :
از خواب بیدار شدم ، به محض اینکه چشمامو باز کردم تو بغل کوک بودم و داشتم به بدن ل.ختش نگاه میکردم .
یواش از بغلش در اومدم و خواستم بلند شم که درد زیادی رو زیر دلم حس کردم و یاد شب قبل افتادم.
کم کم کوک هم چشماشو باز کرد.
-: بیب ، کجا داری میری؟* خواب آلود و صدای خش دار *
+: آمم..میخواستم برم..برای صبحونه
-: تو الان دلت درد میکنه پس صبر کن با هم بریم من خودم میبرمت تا پایین
* از رو تخت بلند شد و تیشرت مشکیشو تنش کرد و منو براید بغل کرد و برد طبقه ی پایین .
ما رفتیم پایین و صبحونه رو خوردیم و کوک دوباره منو براید برد رو مبل و درازم کرد *
-: بیب ، هنوزم درد داری؟ * در حال نوازش کردن مو هام*
+: دارم بهتر میشم
-: * گونمو بوسید*
میدونم کم بود ولی واقعا حالم خوب نبود پارت بعدی جبران میکنم:)
شرط میزارم
لایک ها : ۱۰ به بالا
مرسی بابت حمایت:)))
پارت سیزده:
ویو اریکا :
سوارم کرد تو ماشین و منو برد عمارت و منو برد تو اتاق شکنجه ، پرتم کرد توی اتاق و در رو بست
-: فکر کردی میتونی برای من تصمیم بگیری آرهه؟* داد*
* اومد سمتم یه یه شلاق در آورد و من جلو صورتم رو گرفتم که یهو متوجه شدم جلوم نشسته ، سرم رو بالا آوردم*
-: خب معلومه که میتونی برام تصمیم بگیری بیبی* مظلوم و لبخند مهربون *
* کمکم کرد بلند شم *
-: تو حق داری که نخوای با من باشی چون..من یه مافیا ام..عصبی ام..کلی دختر دورمه...ولی میخوام بدونی تو اصلا قابل مقایسه با اونا نیستی* آروم و مظلوم*
ویو کوک:
خواستم از اتاق برم بیرون که صدام زد *
+: کوکک
* برگشتم نگاش کردم که ... اومد آروم بغلم کرد*
+: خب...من..من نمیتونم قبول نکنم ...اگه قبول نکنم واقعیتو پنهون کردم
* بغلش کردم *
-: پس بیا شبمو بزار بیب* صدای کلفت مردونه*
+: * با چشمای گرد نگام کرد *
* فلش بک به فردای اون شب*
ویو اریکا :
از خواب بیدار شدم ، به محض اینکه چشمامو باز کردم تو بغل کوک بودم و داشتم به بدن ل.ختش نگاه میکردم .
یواش از بغلش در اومدم و خواستم بلند شم که درد زیادی رو زیر دلم حس کردم و یاد شب قبل افتادم.
کم کم کوک هم چشماشو باز کرد.
-: بیب ، کجا داری میری؟* خواب آلود و صدای خش دار *
+: آمم..میخواستم برم..برای صبحونه
-: تو الان دلت درد میکنه پس صبر کن با هم بریم من خودم میبرمت تا پایین
* از رو تخت بلند شد و تیشرت مشکیشو تنش کرد و منو براید بغل کرد و برد طبقه ی پایین .
ما رفتیم پایین و صبحونه رو خوردیم و کوک دوباره منو براید برد رو مبل و درازم کرد *
-: بیب ، هنوزم درد داری؟ * در حال نوازش کردن مو هام*
+: دارم بهتر میشم
-: * گونمو بوسید*
میدونم کم بود ولی واقعا حالم خوب نبود پارت بعدی جبران میکنم:)
شرط میزارم
لایک ها : ۱۰ به بالا
مرسی بابت حمایت:)))
۱۰.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.